حقیقت علم همین مفاهیم و مصطلحاتی نیست که در میان مکتوبات و منشورات بتواند جای گیرد و نشر و گسترش آن به نوشتن کتاب و جزوهای محدود شود. علم در مکتب اهلبیت (ع)، حقیقتی است که از این مصطلحات و مفاهیم آغاز میشود اما آن را جز قلوب آماده، یارای حمل و کشش نیست. حقیقت نشر علم و گسترش آن، به ودیعه قرار دادن علوم در جانهای آمادهای است که تربیت یافتهاند و آماده حمل آن حقایق شدهاند.
لقب امام پنجم شیعیان «باقرالعلوم» است. «باقر» یعنی کسی که چیزی را میشکافد، قطعه قطعه میکند و آن را گسترش میدهد.[۱] یعنی شیءای را از حالت بسیط و اولیه، خارج کرده و آن را توسعه و بسط میدهد. «باقرالعلوم»، چشمه جوشانی است که علوم را شکافته، منتشر کرده و کام تشنه معارف بشر را سیراب میکند.
از سوی دیگر، حقیقت علم همین مفاهیم و مصطلحاتی نیست که در میان مکتوبات و منشورات بتواند جای گیرد و نشر و گسترش آن به نوشتن کتاب و جزوهای محدود شود. علم در مکتب اهلبیت (ع)، حقیقتی است که از این مصطلحات و مفاهیم آغاز میشود اما آن را جز قلوب آماده، یارای حمل و کشش نیست.[۲] حقیقت نشر علم و گسترش آن، به ودیعه قرار دادن علوم در جانهای آمادهای است که تربیت یافتهاند و آماده حمل آن حقایق شدهاند.
اگر بخواهیم لقب امام باقر (ع) را که سالها قبل از ولادتشان توسط نبی اکرم (ص) بیان شده[۳]، بهتر درک کنیم؛ باید «باقرالعلوم علیهالسلام» را امامی بشناسیم که علوم را به عنوان حقیقت وجودی خویش، در وجود شاگردان گسترش داده و به تربیت شاگردانی متخصص و متعهّد برای پیشبرد اهداف اجتماعی و سیاسی مکتب تشیّع میپردازد. شاگردانی که ثمره تربیت آنها، قوّت گرفتن حرکت اصلاحی و تشکیلاتی تشیّع در دوران ائمه بعد میباشد.[۴]
مأموریت شاگردپروری امام باقر (ع)
امام باقر (ع)، به واسطه مأموریت ویژهای که خدای متعال برای ایشان اراده فرموده است؛ نشر علوم و معارف را عهدهدار میشوند. نشر علوم و گسترش آن در وجود شاگردان و شاگردپروری؛ شأن ویژه این امام بزرگوار در دوران حیات ظاهری ایشان است. حجم شاگردانی که توسط ایشان و فرزند بزرگوارشان، امام صادق (ع) به یادگار مانده است، بهترین گواه بر این مطلب است. لذا شاید بتوانیم امام باقر (ع) را «امامِ شاگردپروری» قلمداد کنیم که در دوران حیات ظاهری، نور وجودی خویش را در آینه شاگردان جلوه میدهند و آن را برای هدایت بشر، باقی و جاودان میسازند.
نور در آینهها، منتشر میشود. کثرت و بسط پیدا میکند و شرح و تفصیل مییابد. نور را در آینهها بهتر میتوان دید. امام را نیز در جلوه شاگردان بیشتر میتوان فهمید. شاگردان، شرح تفصیلی امام خود هستند که در قامت آینههایی، به میزان خلوص، نور وجودی امام را به نمایش میگذارند. اگر فضیلتی دارند، از امام است و به واسطه شاگردی به آنان رسیده است.
هر ارتباط و هر جلوهای در شاگردان، یک تلألؤ از آن وجود مبارک را نمایش میدهد. شاگردان حضرت، هر کدام ظرفیت متفاوتی دارند و هر کدام، سنت ویژهای از شاگردپروری امام را نشان میدهند. اگر بخواهی امام را بیشتر و بهتر بشناسی تا خود را به او نزدیک کنی، باید در عالَم آن شاگرد ورود پیدا کنی و خود را با قدم او، به امام نزدیک کنی. آنگاه مییابی که امام چگونه با تو رفتار میکند و آن را در سفری دیگر و برای رسیدنی دیگر به امام، میتوانی سرلوحه رفتارت با دیگران قرار دهی تا شاید به امام نزدیکتر شوی.
بنابراین خواندن و فهم سیره شاگردپروری حضرات معصومین (ع) و خصوصاً امام باقر (ع)، برای ما که میخواهیم به اقیانوس وجود ایشان راه یابیم و از جلوههای شاگردپروری ایشان در رفتار خود بهره ببریم، بسیار شیرین و گوارا است و خود را باید پای فهم سیره شاگردپروی ایشان بکشانیم.
با این مقدمه و از باب اجابت قدری از تشنگی خود، نگاهی به سیره شاگردپروری امام باقر (ع) با شاگرد خاصّ ایشان جناب «جابر بن یزید جعفی» میاندازیم.
جابر؛ شاگرد ویژه امام باقر (ع)
جابر بن یزید جعفی، از شاگردان ویژه امام باقر علیهالسلام محسوب میشود. شاگرد ویژهای که از همان ابتدای شاگردی، مورد توجه ویژه استاد بوده است و امام باقر (ع) با توجه به ظرفیت بالای او، با او رفتار میکردند. در نخستین دیدار با امام باقر(ع)، حضرت به این شاگرد نوآموز که گویا از ابتدا قابلیتِ فراوانش برای تحمل اسرار امامت و تشیع نمایان بود، درس رازداری و کتمان آموخت. جابر نقل میکند: جوانی بودم که خدمت امام باقر(ع) رسیدم. حضرت پرسیدند: «مَنْ أَنْت؟» خودت را معرفی کن. جابر عرض کرد: «از اهل کوفه و از قبیلۀ جعفی هستم.» حضرت پرسیدند: «مَا أَقْدَمَکَ إِلَى هَاهُنَا»؛ چه چیزی تو را به اینجا کشانده؟ جابر پاسخ داد: «طَلَبُ الْعِلْم.» حضرت که در آن شرایط اختناق و خفقان، به فکر حفظ جان شاگردان بودهاند، فرمودند: «اگر کسی از تو پرسید که از کجا هستی، بگو اهل مدینهام.» جابر ادب کرد و گفت: «قبل از هر چیزی این برایم مسئله شد که آیا درست است که من دروغ بگویم؟» حضرت به او فرمودند: «این کذب نیست؛ چراکه هر کسی داخل مدینه باشد، اهل مدینه به حساب میآید.»
حضرت که استعداد جابر را تشخیص داده بودند، در همان دیدار به او کتابی دادند و فرمودند: «إِنْ أَنْتَ حَدَّثْتَ بِهِ حَتَّى تَهْلِکَ بَنُو أُمَیَّهَ فَعَلَیْکَ لَعْنَتِی وَ لَعْنَهُ آبَائِی، وَ إِذَا أَنْتَ کَتَمْتَ مِنْهُ شَیْئاً بَعْدَ هَلَاکِ بَنِی أُمَیَّهَ فَعَلَیْکَ لَعْنَتِی وَ لَعْنَهُ آبَائِی»؛ اگر این کتاب را پیش از هلاکت بنیامیه فاش کردی، لعنتِ من و پدرانم برای توست، و اگر چیزی از آن را بعد از هلاکت بنیامیه، پوشاندی و ابراز نکردی، باز هم لعنتِ من و پدرانم برای توست! یعنی این احادیث را نزد او به امانت گذاشتند تا در وقت مناسب، فاش کند و ترویج دهد. اما جابر نقل میکند که حضرت کتاب دیگری به من دادند و فرمودند: «وَ هَاکَ هَذَا فَإِنْ حَدَّثْتَ بِشَیْءٍ مِنْهُ أَبَداً فَعَلَیْکَ لَعْنَتِی وَ لَعْنَهُ آبَائِی»[۵]؛ نباید از این کتاب، چیزی را برای دیگران نقل کنی. یعنی این کتاب مخصوص خود جابر بود و حضرت او را از اسراری آگاه فرمودند که مخصوص خود او بود و نباید آشکار میشد.
پس در کلاس شاگردپروری امام باقر (ع)، با هر شاگرد به میزان ظرفیت او رفتار میشده است و رازداری از مقوّمات اصلی ارتباط بوده است. شاگرد اگر علمی دریافت میکرده، باید پای وظیفه آن هم بایستد. هر مقدار علوم بالاتری دریافت میکرده، مسئولیت سختتری را متکفل میشده است و چون امام باقر (ع)، به حکم امامت و ولایت خود، از خفایا و ظرایف وجودی این شاگرد در اولین ارتباط، آگاه بوده است؛ با وجود اجابت درخواست او، علمی را بدون مشخص کردن تکلیف و مسئولیت، القاء نفرموده است و برای هر مرتبه علمی که شاگرد دریافت کرده است، تکلیف و کیفیت نشر یا حفظ آن را مشخص نموده تا شاگرد مثل کیسهای از اطلاعات و مفاهیم نباشد که فقط دریافت میکند و عمل و تکلیف ناظر به علم خود را نمیشناسد.
این همان چیزی است که امروز گمشده نظام تعلیم و تربیت ماست. علمی که در عرصه اجتماع ثمر ندارد، معمولاً از منشأیی دریافت شده که علم را برای علم میپسندد نه پاسخگویی به مسائل جامعه. بنابراین اگر طالب فهم و عمل به سیره شاگردپروری امام باقر (ع) هستیم، باید علم را با تعیین تکلیف و وظیفه مشخص به شاگردان القاء کنیم. عمل اگر متناسب با آن علم باشد، موجب هضم علم شده و آن را در وجود شاگرد، تثبیت میکند وگرنه غذای هضم نشده، بیماری میآورد!
جالب اینجاست که ارتباط امام باقر(ع) با جابر به گونهای سرّی بود که اصحاب و یاران حضرت، او را خیلی در محضر ایشان ندیده بودند و گاهی برای شناخت بیشتر، نسبت او را با حضرت، از خود ایشان میپرسیدند. معلوم میشود که در اوقاتی ویژه، خدمت حضرت میرسید و بسیاری از احادیث را میشنیده است. این روش نیز قابل الگوبرداری است که در نظام شاگردپروری، برای شاگردان خاص و بااستعداد، باید زمانهای ویژه اختصاص داد و نباید با همه در یک قالب و یک اسلوب رفتاری و زمانی معامله کرد. البته جابر همان طور که بیان شد از شاگردان ویژهای بوده است که حضرت او را حافظ بسیاری از اسرار قرار داده بودند که دیگران فهم آن را نداشتند.
ذریح محاربی نقل میکند: از امام صادق(ع) دربارۀ جابر بن یزید جعفی و روایاتی که نقل میکرد، پرسیدم. حضرت پاسخی نفرمودند. مجدداً سؤال پرسیدم و حضرت مجدداً سکوت کردند؛ تا اینکه در بار سوم فرمودند: «یَا ذَرِیحُ دَعْ ذِکْرَ جَابِرٍ فَإِنَّ السَّفِلَهَ إِذَا سَمِعُوا بِأَحَادِیثِهِ شَنَّعُوا»[۶]؛ کاری با احادیث جابر نداشته باش، چراکه کوتهاندیشان وقتی احادیث او را میشنوند، نمیتوانند تحمل کنند و او را تخطئه میکنند.
جناب جابر، همان شاگردی است که نقل میکند: وقتی از امام باقر(ع) هفتاد هزار حدیث از اسرار و حقایق عظیم آموختم، سینهام به تنگ آمد و خدمت حضرت رسیدم تا مرا از جنون نجات دهد. به ایشان عرض کردم: «این احادیثی که از شما آموختهام و تاکنون به هیچکس نگفتهام، بر سینهام سنگینی میکند.» حضرت او را اینگونه راهنمایی میکنند: هرگاه این حال برایت رخ داد، به صحرایی برو و چاهی حفر کن و سر خود را در آن چاه کن و بگو: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ بِکَذَا وَ کَذَا»[۷]، تا سینهات آرام بگیرد. توجه داشته باشیم که جایگاه و عظمت این اسرار و معارف تا چه حدی بود که جابر بن یزید جعفی با آن همه ظرفیت، به این نقطه میرسد و گاهی گمان میکند که توان تحمل آنها را ندارد!
وقتی این چنین به امام خود نزدیک میشدند و ظرفیت خود را نشان میدادند، لایق دریافت الطاف بالاتری از جانب امام بودند و امام نیز در موقعیتهای مختلف آنان را از گزند حوادث حفظ میفرمودند.
نعمان بن بشیر نقل میکند: من در سفری با جابر بن یزید جعفی همراه بودم. جابر در مدینه محضر امام باقر(ع) رسید و در روز آخر با آن حضرت خداحافظی کرد و شادمانه از نزد ایشان بیرون آمدیم و رهسپار کوفه شدیم. در یکی از منازلِ پایان راه، پیکی به ما رسید و نامهای به جابر داد. جابر نامه را بوسید و بر چشم نهاد و سپس باز کرد و خواند. دیدم هرچه نامه را میخواند، چهرهاش گرفتهتر میشود. نامه را به آخر رساند و پیچید و صحبتی نکرد. اما او را دیگر شادمان نیافتم. شب به کوفه رسیدیم. در روز بعد، به خاطر احترام به جابر به دیدارش شتافتم. ناگهان با منظرۀ شگفتآوری مواجه شدم؛ جابر در حالی که مانند کودکان بر نی سوار شده و گردنبندی از کعب گوسفند بر گردن انداخته بود و شعرهای بیسروته میخواند، از مقابلم رد شد. نگاهی به من افکند و هیچ نگفت. من نیز سخنی نگفتم، ولی از این وضع، بیاختیار گریهام گرفت. کودکان گرد من و او جمع شدند، ولی او بیخیال به راه افتاد و رفت تا به آستانۀ مسجد کوفه رسید و کودکان همهجا او را دنبال میکردند. مردم به هم میگفتند: «جُنَّ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ»[۸]، جابر بن یزید دیوانه شد!
چند روزی بیشتر نگذشت که نامۀ خلیفه، یعنی هشام بن عبدالملک، به حاکم کوفه رسید. در آن نوشته شده بود: «مردی به نام جابر بن یزید جعفی را پیدا کنید و گردنش را بزنید و سرِ او را نزد من بفرستید!» حاکم کوفه از اطرافیان، سراغ جابر را گرفت. آنها گفتند: «امیر به سلامت باشد! او مردی از اهل فضل و علم بود. امسال حج کرد و دیوانه شد. هماکنون هم در رحبه، یعنی آستانۀ مسجد کوفه، بر نی سوار است و با کودکان بازی میکند.» حاکم برای اطمینان به سمت جابر رفت و او را سوار بر نی، مشغول بازی با کودکان دید. پس گفت: «خدا را شکر که از قتل او معاف شدم!» نامهای به خلیفه نوشت و جابر، جانِ سالم به در برد. بعد از مدتی هم جابر به حالت عادی خود بازگشت.
…
این بیان، گزیده و برشی کوتاه از کتاب «شاگردپروری» است که با دغدغه معرفی سیره شاگردپروری در مکتب اهلبیت (ع) از مباحث استاد محمدرضا عابدینی توسط هسته منظومه فکری علامه طباطبایی (رض) مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)، تدوین شده است. این کتاب که به زودی توسط نشر معارف در بازار نشر، قابل دسترسی است، نگاهی معرفتی و کاربردی به روشها و اسلوب شاگردپروری اهلبیت (ع) از مرحله جذب شاگردان تا روشهای رشد و ارتقای علمی و عملی آنان است. کتاب «شاگردپروری» متناسب با دغدغه اساتید و مربیانی است که در عرصه تعلیم و تربیت به دنبال ارتقای نگاه خود و یافتن روشهای بدیع و کارآمد تعلیم و تربیت از منظر الهی و ولایی هستند.
[۱] . التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱، ص۳۱۲.
[۲] . ر.ک. بصائرالدرجات، ج۱، ص۲۱.
[۳] . کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۵۳.
[۴] . ر.ک. انسان ۲۵۰ ساله، بخش امام باقر (ع)
[۵]. همان، ص۱۹۲ و ۱۹۳.
[۶]. همان، ص۱۹۱.
[۷]. همان، ص۱۹۴
[۸]. همان، ص۱۹۴ و ۱۹۵.