علوم اجتماعی در ایران سالهاست که از ارائه تصویری بومی و زنده از انسان ناتوان مانده است. در نخستین گفتوگوی «فکرپردازی اجتماعی»، با نگاهی به منظومه فکری علامه طباطبایی، تلاش شده است تا جای خالی این روایت کلان پررنگ شود؛ روایتی که میتواند مبنای تحول در فهم، تحلیل و جهتدهی به جامعه باشد.
«شهردار گفت: بله، قبل از این که این جا شهری شکل بگیرد ما میمون ها در آن زندگی می کردیم»…«هر مکتب شناسنامهای برای انسان صادر می کند، مسئله مهم امروز ما این است که این پردازش معرفتی ناظر به هویت انسان متولی ندارد و نهادهایی که باید متولی آن باشند یعنی حوزه و دانشگاه درست عمل نمی کنند، متخصص علوم اجتماعی ما نمی تواند پدیده های اختصاصی جامعه خود مثل هیئت های مذهبی را تحلیل کند…». بعد از گفتگو با دکتر، فکر می کردم که این حرف ها چه درد عمیقی از فضای علوم اجتماعی کشور را نشانه رفته است. این اولین گفتگوی ما درباره «فکرپردازی اجتماعی» بود.
چرا «فکرپردازی اجتماعی»؟
وقتی از منظر علامه طباطبایی به تحلیل اجتماع و مسائل مختلف آن می پردازیم، برخی موضوعات جنبه زیربنایی و اساسی پیدا می کند. در نگاه مرحوم علامه، آن چیزی که شالوده یک تغییر اجتماعی را رقم می زند در لایه فکر و باور آن جامعه رقم می خورد. همزیستی با آراء و افکار مرحوم علامه طباطبایی برای ما[۱] نگاهی ساخته که بر اساس آن به مسائل اجتماع نظر می کنیم و تلاش می کنیم که از این منظر به تحلیل و تجویز مسائل بپردازیم.
شکل دادن به مسیر فکر در عرصه اجتماعی از دل تعامل با نخبگان و اساتیدی گذر می کند که هر یک از وجهی با مسیر ما مرتبطاند. مسیر ما گوشه و کنارهای متعددی دارد که به اقتضاء آن به دنبال آن بودیم تا در تعامل با اساتید، صاحب نظران یا … ابعاد مختلف مسیر خود را تکمیل کنیم. ما در «فکرپردازی اجتماعی» به دنبال آن هستیم که نهرهای اندیشه و عمل را در بستر یک گفتگوی جمعی به یکدیگر متصل کنیم و از دل آن، گذشته و حال خود در عرصه «فکراجتماعی» را دقیقتر بشناسیم و نهایتا مسیر جدیدی را در حوزه علوم اجتماعی بگشاییم.
مهمان اول
گام اول «فکرپردازی اجتماعی» را در گفتگو با یکی از اساتید با سابقه در حوزه اندیشه علامه طباطبایی برداشتیم. دکتر سپهری سالهای سال در حوزه نظام فکری و شرح آثار مرحوم علامه سابقه دارند. تدریس دروس تفسیر دانشگاه امام صادق علیه السلام را با محوریت سیر انسان شناسی علامه طباطبایی و برخی از مهم ترین رسائل علامه مانند رسائل الانسان، رسائل توحید، رساله الاعتبارات، رساله الولایه از فعالیت هایی است که ایشان دنبال می کنند. به واسطه همین قرابت و نزدیکی فکری که جمع ما با دکتر دارد محور سوالات ما از ایشان این بود که «از نظر شما، نظام اندیشه علامه طباطبایی چه خلاء اساسی را در حوزه علوم اجتماعی پر می کند؟»
جای خالی «روایت انسان»
جان کلام دکتر در یک مثال بود. جالب بود که ایشان برای بیان ایده خود در تحلیل وضعیت علوم اجتماعی و کارویژه آن از یک مثال ساده و دم دستی استفاده کردند. مثال در خصوص یک قصه شب بود که برای فرزندان خودشان گذاشته بودند. داستان در مورد یک شهردار بود. شهرداری که عملکرد بسیار خوبی در اداره شهر داشت و مردم نیز به شدت او را دوست داشتند. یک مسئله در مورد این شهردار وجود داشت، او همیشه طوری لباس می پوشید که هیچ وقت بدنش پیدا نباشد. این موضوع برای مردم عجیب بود اما چون او شهردار موفقی بود کسی دنبال این مسئله را نگرفت. تا این که در یکی از مهمانی هایی که همه شهر جمع شده بودند لباس شهردار پاره شد و مردم فهمیدند که بدن شهردار پر از مو است. در میان جمعیت یک کودک بلند گفت: آقا شما میمون هستید؟ شهردار گفت: بله، قبل از این که این جا شهری شکل بگیرد جنگلی بود و ما میمون ها در آن زندگی می کردیم. اما کم کم اتفاقاتی افتاد و کمیته شهری تشکیل شد و من شهردار شدم اما همیشه این را می پوشاندم و صورتم را می تراشیدم و بدنم را می پوشاندم که کسی متوجه نشود.
در این داستان، ظاهرا با یک داستان کودکانه مواجهیم اما در واقع این داستان روایتی از انسان دوران مدرن را ارائه میدهد. بسیاری از مفاهیم و مبانی انسان شناسی مدرن در این داستان وجود دارد. وجود داروین و بسیاری از دانشمندان دیگر را می توان در این داستان حس کرد بدون آن که از آن ها اسمی آمده باشد. این داستان و بسیاری از تولیدات فرهنگی مبتنی بر یک نگاه خاص و کلان نسبت به انسان شکل می گیرد که تلاش می شود در انواع گوناگون تولیدات فرهنگی یک جامعه به عنوان روایت قالب زندگی انسان شناخته شود.
هر مکتبی برای آن که زنده بماند و برای آن که بتواند در سطوح مختلف زندگی اجتماعی نفوذ کند ناگزیر از آن است که یک روایت مشخص از انسان و به اصطلاح یک شناسنامه از انسان ارائه دهد. یعنی نشان دهد که پیشینه و گذشته انسان چیست؟ الان کجاست و باید چه بکند؟ و چه افقی را برای وی در نظر می گیرد؟ حیات مکتب به این است که این روایت را در سطوح مختلف اجتماع و به روش های گوناگون ترویج کند. با این کار مردم آن جامعه کم کم شیوه تفکرشان بر اساس این روایت غالب شکل خواهد گرفت.
حوزه و دانشگاه، متولیان «پردازش معرفتی» جامعه
یکی از مسائل اساسی ناظر به جایگاه حوزه و دانشگاه در خصوص تولید روایت کلان از انسان و جاری کردن آن در عرصه اجتماعی است. در حال حاضر معلوم نیست که این روایت کلان از انسان، در جامعه ما در کجا شکل می گیرد؟ در یک نگاه کلان می توان گفت که حوزه و دانشگاه به عنوان اصلی ترین نهادهایی که بایست مسئولیت این پردازش معرفتی را در جامعه به عهده بگیرند نقش خود را به خوبی ایفا نمی کنند. زمانی که از تحول در علم و شکل دادن به یک برنامه علمی خصوصا در فضای علوم انسانی صحبت کنیم باید بدانیم که فارغ از محتوا، این برنامه علمی باید بتواند خودش را به عنوان یک گفتمان در عرصه اجتماعی وارد کند. تلاش فعالان عرصه فکر و فرهنگ باید این باشد که آن روایت کلان هر چه بیشتر در سطوح مختلف جامعه جاری شود تا حرکت کلی جامعه در جهت آن فکر و باور محوری باشد.
حس حضور، اساس کلان روایت انسان
منظور از جاری شدن این روایت و تبدیل شدن آن به یک مکتب این است که باید تلاش کنیم که گروههای مختلف اجتماعی ناظر به حقایق اساسی روایت ما از انسان احساس حضور پیدا کنند و یک درک متعالی داشته باشند. با این نگاه خیلی از مسائل ما حل می شود.
به عنوان مثال ممکن است یک مادر شهید با درک حضوری خود به خوبی بفهمد که چه اتفاقی در عرصه سیاسی و اجتماعی در حال رخ دادن است اما یک متخصص علوم اجتماعی با وجود این که ذهنش پر از مفاهیم و چارچوب هاست نمی تواند این تحلیل را انجام دهد. چرا این اتفاق می افتد؟ در این جا آن کلان روایت و فهم الهی و توحیدی از انسان و جامعه در وجود آن مادر نشسته است. او می داند که ما از کجا آمده ایم، در کجا هستیم و قرار است به کجا برویم اما آن متخصص با وجود داشتن مدرک تحصیلی این چارچوب فکری و این درک حضوری را ندارد.
مثال دیگر موضوع هیئت های مذهبی است. ما وقتی از پدیده اجتماعی ای مثل هیئت صحبت می کنیم اگر با چارچوب های رایج علوم اجتماعی تحلیل کنیم ممکن است که به تحلیلی برسیم که نه تنها عمیق نیست بلکه از نگاه کسانی که در دل این ماجرا زندگی می کنند بی معنی به نظر می رسد. این تفاوت در تحلیل به واسطه همان مبانی فکری و همان روایت کلانی است که در پشت این تحلیل ها برای ما شکل گرفته است. اما اگر بتوانیم با مبانی خود و با کلان روایت خود به تحلیل این پدیده ها بپردازیم هم می توانیم تحلیل های نو و گره گشا ارائه دهیم و هم بر اساس آن یک جریان فکری و فرهنگی ایجاد کنیم.
اگر این اشتراک نگاه کلان شکل بگیرد آن وقت برای شکل گیری خرده روایت ها در حوزه های مختلف می توان متناسب با استعداد افراد، فعالیت های گوناگون انجام داد. مثلا اگر کسی در حوزه هنری استعداد دارد بازتاب این روایت کلان را در قالب اثر هنری به منصه ظهور خواهد گذاشت و اگر کسی در حوزه مسائل تحلیلی استعداد دارد آن را در قالب تحلیل های علوم اجتماعی نشان خواهد داد. آن چیزی که دارای اهمیت اساسی است این است که همه درک کنند در یک جبهه واحد و برای یک هدف مشترک دارند تلاش می کنند. این اتفاق زمانی رقم خواهد خورد که ما آن فهم کلان از انسان را پیدا کنیم و در مرحله بعد آن را در سطوح مختلف اجتماع جاری کنیم. اگر این خط و داستان و روایت متمایز و متفاوت ما از انسان در باور اجتماعی مردم نیاید بسیاری از ایده ها و طرح های اصلاحی ما نیز به کار نخواهد آمد زیرا افراد جامعه خود را بازیگران این روایت نمی دانند.
در ادامه این گفتگو، متناسب با مسئله و چالشی که شناختیم به ظرفیت اندیشه علامه طباطبایی در این خصوص پرداخته شد. ظرفیت فکری مرحوم علامه به ما در شکل گیری آن روایت کلان از انسان بسیار کمک می کند. تقریر علامه از انسان، یک انسان چندپاره نیست. علامه به سلوک و سبک زندگی انسان توجه می کند و در واقع نگاهش به انسان یک نگاه منظومه ای است. نکته مهم دیگر این که ادبیات ایشان بسیار عرفی و قابل فهم است. به تعبیری می توان گفت که بیانات علامه «عرفی الحدوث و انفسی البقاء» است. در بیانات ایشان می بینیم که معمولا مباحث از یک نگاه عرفی و ساده شروع می شود اما کم کم بحث را اوج می دهد و فرد را با خود همراه می کند. علامه این ظرفیت را دارد که افراد مختلفی که در سطوح معرفتی متفاوتی قرار دارند را با خود همراه کرده و آرام آرام آن ها را اوج دهد.
[۱] پژوهشگران هسته منظومه فکری علامه طباطبایی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام