از آن روستا که میخواستیم خارج شویم پیرمردی ما را به خانهاش هدایت کرد و چایی داد. آب تا یک قدمی خانهاش آمده بود ولی او باز هم روحیه مهماننوازیاش را داشت. به ما گفت دیروز حاج قاسم (سلیمانی) اینجا بود…
ادامه روز دوم
سیل در شادگان
پس از خواندن نماز ظهر و عصر و خوردن فلافل به سمت شادگان رفتیم. سه ماشین بودیم و سه تیم. از جاده اهواز – بندر امام خمینی رفتیم. حدود چهار عصر رسیدیم شادگان. با هماهنگی آقا صادق، یکی از اهالی به ما ملحق شد. از اقوام عرب منطقه بود. در شادگان بیش از ده طایفه هستند از شوشتری و دزفولی و بختیاری تا حیاتی و عرب و … . ایشان، ما را یک راست به سمت تالاب شادگان بُرد. ورودی جاده شادگان – دارخوین که از وسط تالاب میگذشت، توضیحات اولیهای داد؛ از منطقه و محل شهر و روستاهای اطراف گفت و اینکه آب کارون از کجا به سمت تالاب رها شده و کدام روستاها تاکنون زیر آب رفتهاند و خطر، کدام مناطق را تهدید میکند.
راهنمای شادگانی دلش از محرومیتهایشان پر بود؛ در خلال توصیف وضعیت سیل – که یک هفتهای است با آن درگیرند – ناخودآگاه به وضعیت معاش، بیکاری اهالی، و خشکسالی چندساله تالاب هم اشارهای میکرد.
بیشتر آب تالاب شادگان از رود جراحی که از سد مارون میآید تغذیه میشود؛ بر اساس گفته افراد محلی، در جریان سیل اخیر، برای اینکه آب بالادست از اهواز تخلیه شود، آن را به سمت تالاب شادگان رها نمودهاند تا تالاب پر شود. در صورتی که تالاب هم ظرفیت خاص خود را دارد! برای این کار لازم بوده خروجیهای تالاب به سمت خلیج فارس باز شود اما این کار با تأخیر انجام شده! همچنین لازم بوده به محض رهاسازی آب کارون از اهواز، خروجی سد مارون کاهش یابد که آن هم گویا با تأخیر انجام شده است!! اگر این موارد صحیح باشد حکایت از ناهماهنگی در مدیریت مسأله در سطح استان دارد.
وقتی در جاده راه افتادیم ابتدا سیلبندهایی در کنار تالاب، که در کنار خط لولهی قدیمی احداث شده بودند به چشممان خورد. هرچه جلوتر رفتیم دیدیم که در بعضی جاها کار از کار گذشته و آب به داخل جاده روان شده و از یک طرف تالاب به طرف دیگر میرود. عمق این آب از ده سانتیمتر شروع میشد و در برخی جاها به سی – چهل سانتیمتر هم میرسید.
در کنار جاده ماهیگیریِ برخی مردم هم جالب بود. مردم از اینکه آب به تالاب آمده لذت میبردند و بعضاً بچههایشان را هم به آبتنی آورده بودند ولی از ته دل نگران این بودند که بر سر خانه و زندگیشان چه میآید؟!
اهالی درگیر سیلبندسازی
وسط راه پیاده شدیم. اهالی با کمک کامیونهای فرمانداری که خاک را برای احداث سیلبند میآوردند، اقدام به ایجاد سیلبند جلوی خانهشان میکردند. برخی خانهها را آب گرفته بود. به بعضی از آنها سر زدیم. الحمدلله حضور همراهمان که عرب بود خیلی کار ما را راحت کرد وگرنه شاید صاحبان منازل اصلاً ما را راه نمیدادند و این به پیشینه مشکلات منطقه هم مرتبط بود.
وقتی با اهالی صحبت میکردیم بیشتر از آنکه از سیل و مشکلات ایجاد شده بگویند از وضعیت معیشت خود شکایت میکردند! گویی با آمدن سیل، گوشهای شنوایی پیدا کردهاند و البتّه برخی از آنها بعضا -جوانترهایشان- از شنیده شدن حرفهایشان ناامید بودند؛ میگفتند مگر این همه مسئول و نماینده مجلس آمده و رفته تغییری در وضع زندگی ما ایجاد شده؟! که حالا این دوربین به دستها بتوانند کمکی بکنند؟!
طلبههایی که برای کمک آمده بودند به داخل منازل و محلهها میرفتند با عمامه و لباس خاکی و چکمه. یکی از آنها به ما گفت: بَه بَه! چه لباسهای تمیزی دارید! راست میگفت؛ به او لبخند زدم و از ته دل غبطه خوردم.
یک گروه هم با ماشین شاسی بلند آنچنانی از دانشگاه آزاد برای فیلمبرداری و دیدن منطقه آمده بودند! خلاصه از همه گروهها یا برای کمک آمده بودند یا برای تهیه گزارش یا برای ساخت مستند یا بازدید از منطقه به امید کاهش مسائل آن، و یا سفری توریستی به مناطق سیلزده! بعداً از گروههای دیگر شنیدیم در سوسنگرد یک گروه مستندساز از الجزیره به جایی رفته که تقریباً هیچکس نمیرود! و مشغول تهیه گزارش از آنجاست!!
جاده در خطر!
در جاهایی از جاده که کانال عبور آب بود، آب بیشتر جمع شده بود؛ به گفته راهنما، اگر این کانالها زودتر لایروبی میشد و یا اینکه تعدادشان بیشتر بود با بالا آمدن آب، آب به جاده نمیزد. آبها به قدری بالا آمده بود که خطر منهدم شدن و نشست جاده هم میرفت. مسیر را تا لب رود کارون ادامه دادیم.
با مشکل کمبود شارژ موبایل و دوربین مواجه شده بودیم. از بسیاری از مناطق عکس و فیلم گرفته بودیم. دوربین دیگر شارژ نداشت. شارژ موبایل مهرداد هم داشت نفسهای آخرش را میکشید! وقتی غروب شد، به داخل یکی از روستاها که آن را «ونیز ایران» مینامیدند رفتیم. یک انبار علوفه، زیر آب رفته بود. جلوی بقیه خانهها را هم داشتند سیلبند درست میکردند تا آب داخل نشود.
همپای سیل
در آنجا یک گروه جهادی پرانرژی را دیدیم. از بندر ماهشهر آمده بودند. میانگین سنیشان بالای پنجاه بود ولی هیکلی و سرحال بودند؛ ماشاالله. میگفتند از اول عید که خوزستان سیل آمده، ابتدا رفتیم شعیبیه و بعد حمیدیه و الان که به شادگان رسیده، آمدیم اینجا. جالب بود اینها با سیل در حرکت بودند؛ هر جا سیل رفته بود اینها هم رفته بودند! حدود سه چهار هفته بود که به خانهشان نرفته بودند و شبها در حسینیهای اسکان داشتند. به ما هم تعارف کردند که برای سکونت برویم آنجا. با هم عکس یادگاری گرفتیم. یکیشان از ما شاکی بود و میگفت: من با شما عکس نمیگیرم؛ چرا که جوانید ولی هنوز یک کیسه را هم پر از خاک نکردهاید! به قول صادق، هر کسی که آمده بود، مأموریتی داشت؛ مأموریت ما چیز دیگری بود. واقعاً هم سخت بود که آنها را مشغول کار ببینی و وارد کار نشوی. به همین دلیل چند نفری از بچههای گروهمان در همان لحظات کم – حدود یک ربع بیست دقیقه – بیل به دست شدند و به سیلبندسازی کمک کردند.
یکی از جهادگران میگفت در اینجا کمکاری شده و دولت خیلی دیر به داد مردم رسیده؛ اگر یک روز و حتی چند ساعت زودتر وارد ماجرا میشد الآن برخی خانهها زیر آب نمیرفت. سرعت عمل در چنین حوادثی خیلی مهم است. به خانهای رفتیم و آنها میگفتند دولت به ما حدود یک هفته است که گفته تخلیه کنید؛ گفتهایم وسیلهای نداریم برای تخلیه! چگونه میتوانیم وسایلمان را جابجا کنیم؟! (فردای همین روز تیم هسته سیاست کشاورزی با یکی از مسئولان جهاد کشاورزی شادگان جلسه داشتند؛ مسئول مربوطه گفته بود به اهالی گفتهایم تخلیه کنید و ما کمکتان میکنیم ولی آنها حاضر به تخلیه نمیشوند! به نظر شما کدام حرف را باید باور کرد؟!)
دیروز حاج قاسم اینجا بود…
از آن روستا که میخواستیم خارج شویم پیرمردی ما را به خانهاش هدایت کرد و چایی داد. آب تا یک قدمی خانهاش آمده بود ولی او باز هم روحیه مهماننوازیاش را داشت که باعث شرمندگی ما میشد. به ما گفت دیروز حاج قاسم (سلیمانی) اینجا بود. این را با انرژی و افتخار میگفت. حضور چنین افرادی در روحیه اهالی منطقه بسیار اثرگذار است خصوصاً اگر اهل تدبیر باشند و بتوانند از منطقه مشکلگشایی بکنند.
مردمی هست خرابش نکنیم…
هی میگوییم امور باید مردمیسازی شود!
سیلهای اخیر گلستان، لرستان و خوزستان، نشان داد که مردم و گروههای مردمی در صحنه هستند و کارها، مردمی انجام میشود؛ فقط باید حاکمیت و دولت، کارها را از حالت مردمی بودن خارج نکنند و به این روحیه و فرهنگ، ضربه نزنند.
بعداً که با یکی از مسئولان گروههای جهادی جلسه داشتیم، تحلیلی از این موضوع داشت و متوجه شدم که همینطوری هم مردمی نشدهایم! و حاصل بیست سال فعالیت گروههای جهادی در اقصی نقاط کشور و مشارکت نزدیک به یک دهه در برپایی رخداد عظیم اربعین بوده که باعث شده تا بسیج نیروهای مردمی خیلی سریع و مؤثر باشد.
شهر را آب برد؛ مسئول را…
جهادگری میگفت وقتی در اهواز بودیم زمانی که آب بالا آمد و به منطقه «عیندو» رسید ساعت حدوداً سه چهار نیمه شب بود؛ ما خبردار شدیم و رفتیم منطقه. هرچه با شهردار آنجا یعنی شهردار منطقه شش اهواز تماس گرفتیم پاسخ نداد! آخر با یکی از افسران ارتشی مستقر در اهواز رفتیم پیش شهردار و تا کارت ارتشی آن افسر را ندیده از خواب سنگین بیدار نشد!
تفاوت گروههای مردمی و برخی مسئولان دولتی در اینجا خودش را نشان میدهد. تعریف میکردند مردم وقتی سیلبند میسازند، شبها روی سیلبند میخوابند تا اگر آب بالا آمد سریع متوجه و دستبهکار شوند ولی آیا مسئولان هم همینطوری پای کار سیل و سیلبندها هستند؟!
فاضلاب و کارون
وقتی بازدید از منازل آب گرفته و در معرض آبگرفتگی در برخی روستاهای تالاب شادگان تمام شد به سمت دارخوین رفتیم؛ سر راه به کارون رسیدیم. راهنمای ما میگفت امیدوارم شما تابستان هم به اینجا بیایید! آن وقت همینجا که ایستادهاید، باید بینی خود را بگیرید تا متوجه بوی متعفن کارون نشوید! از بس زباله و فاضلاب داخل کارون ریخته میشود وقتی به اینجا میرسد دیگر قابل تحمل نیست!
این حرفها را دوست نداشتم باور کنم و کاش درست نباشد. سیل فرصتی شده بود برای طرح، دیده و شنیده شدن مسائل بلندمدت خوزستان از مردم صبور و کم توقّعش … .
خوزستان خاص
بسیاری از مردم شادگان تا پارسال که خشکسالی بود و آب تالاب کم شده بود – چون ماهیگیرند – با مشکل مواجه بودند. برخی از آنها که کشاورز هستند امسال زمینهایشان زیر آب رفته. تا پارسال از خشکسالی محصولی نداشتند یا کم شده بود و امسال از سیل، زمین و محصولاتشان زیر آب رفته است! نخل اگر دو سه هفته زیر آب باشد میگندد و میمیرد. گندمها هم که دیگر باید فاتحهشان را خواند.
روزهای آخر سفرمان مصادف شد با مدّ اکبر در خوزستان؛ گفتند آب اروند سه متر بالا آمده!
خوزستان علاوه بر اقتضائات اجتماعی – فرهنگیای که دارد اقتضائات طبیعی خاصی هم دارد که در عین آفریدن فرصتهای بینظیر مثل جلگه حاصلخیز، مستعد تهدیدهای خاصی هم هست همچون سیلاب و اگر مد هم به پا شود که دیگر نور علی نور میشود. به نظر میرسد لازم است تدابیر ویژهای خارج از تدابیر عادی و بحران در همه جای کشور، برای چنین اموری اتخاذ شود.
چقدر زود دیر میشود
شب در راه بازگشت، آب روی جاده بالاتر آمده بود و سرعتش هم بیشتر شده بود؛ کمی دِهشتناک مینمود. اگر ارتفاعش بیست سانتیمتر بالاتر بود به راحتی خودرویی را حرکت میداد و به داخل تالاب میکشاند. همان راهی که رفته بودیم را برگشتیم؛ ماشین آلات سنگین مشغول لایروبی از کانالها بودند تا آب راحتتر عبور کند. مهرداد رفت تا از این صحنه عکس بگیرد؛ به افرادی که زیر نورافکن با این ماشین آلات مشغول لایروبی بودند گفت: «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!» واقعاً اگر بسیاری از این اقدامات قبل از این حادثه انجام میگرفت و یا حداقل اندکی زودتر مثلاً دو سه روز قبل شاید شاهد چنین عواقبی نبودیم.
میهماننوازی آنها؛ شرمندگی ما
همسفر شادگانی، ما را شب به خانهاش برد؛ همیشه میهماننوازی عربها را شنیده بودیم ولی آن شب به چشم دیدیم؛ خودشان در معرض هجوم آب به خانه بودند اما نهایت میهماننوازی را نمودند. ما یازده نفر بودیم! از دو نفر مرد با یک مادر پیر بیمار چه انتظاری هست؟! در مضیف جنب منزل، مستقر شدیم و استراحت کردیم تا فردا.
بعداً فهمیدیم آنجا فقط روزانه یک ساعت آب لولهکشی وصل میشد! این حرف نه تنها برای پایتختنشینان بلکه برای ساکنان اکثر شهرهای ایران هم عجیب است و باور نکردنی؛ ولی صحت دارد. این کمبود آب، چه مشکلاتی را که در پی ندارد. یکی از همسفران نیاز به استحمام داشت؛ شاید تا به حال با آب قلیل و کاسه کاسه، حمام نکرده بود که در این سفر قسمتش شد! و به نظر میرسد تا در منطقه نباشی به درستی درک نمیکنی روزی یک ساعت آب یعنی چه؟ یک ساعت را صرف آشامیدن باید کرد یا نیازهای دیگر؟!
صبح فردا صاحبخانه قسمتهایی از پی ساختمان را نشان داد که در اثر نفوذ آب سیلاب، سست شده بود و به راحتی با دست کنده میشد. میگفت: دیگر این خانه، خانه نمیشود! همچنین نخلهایی را نشان داد که در اثر خشکسالی سالهای قبل، تَکیده و لاغر شده بودند و دیگر توان محصولدهی نداشتند. درآمد این خانواده از فروش خرما بود… .
پایان قسمت چهارم