به سختی زمان مشترکی برای گفتگو پیدا کردیم و کمی بعد برایم پوستر جلسه را فرستادند. تعجب کردم. مگر کسی برای یک جلسه غیررسمی، پوستر میزند! روز جلسه منتظر بودم که نهایتاً با یک جمع شش یا هفت نفره مواجه شوم ولی وقتی رسیدند، صندلیهای سالن شهید تهرانی مقدم کافی نبود.
همه ما اعضای مرکز رشد میدانیم که شلوغترین روزهای کاریمان، روزهای نمایشگاه قرار است، بهخصوص اگر چند روزی از شروع نمایشگاه بگذرد و رفتوآمد مهمانان به نقطه اوج رسیده باشد. در نمایشگاه قرار امسال، درست در یکی از همین روزهای میانی بود که دوستی با من تماس گرفت و گفت که یکی از ورودیهای ۱۴۰۳ دانشگاه برای انتخاب رشته فرهنگ و ارتباطات تردیدهایی دارد و خوب است که گفتگویی داشته باشیم. با خودم گفتم: این را دیگر کجای دلم بگذارم؟ ابتدا قصد کردم که بگویم فعلاً وقت ندارم و سرم شلوغ است ولی دلم نیامد. گفتم بیاید نمایشگاه. به غرفه ما آمد. نزدیک یک ساعتی صحبت کردیم. احساس کردم موقع رفتن کمی سبک شده بود. حالا باید میرفتم و به کارهای دیگر غرفه میرسیدم!
یکی دو روز بعد، فرد دیگری تماس گرفت. از من دعوت کرد و گفت که میخواهد جلسهای برای تمامی بچههای ورودی ۱۴۰۳ فرهنگ و ارتباطات برگزار کند. گفتم اگر جلسه تا روز برقراری نمایشگاه قرار هماهنگ شد، در همین نمایشگاه در خدمتم؛ اگر هم افتاد برای بعد قرار که جلسه را در مرکز رشد برگزار میکنیم. بعد از کلی بالا و پایین کردن زمانها، به وقت مشترکی رسیدیم. در روز مقرر، منتظر آمدن بچهها شدم و هرقدر منتظر ماندم خبری نشد. با مسئول برگزاری جلسه تماس گرفتم. ظاهراً جلسه لغو شده بود و فراموش کرده بودند به من اطلاع دهند. خواستم گلایه کنم ولی خیلی زود یاد اشتباهات فاحشی افتادم که خودم در اوایل فعالیت در بسیج دانشجویی مرتکب شده بودم. چیزی نگفتم و سعی کردم از خالی شدم وقتم استفاده کنم. زودتر رفتم خانه تا کمتر به ترافیک بخورم.
زمان بعدی هم خیلی سخت هماهنگ شد. بچهها خیلی کلاس داشتند و وقتهای خالی آنها هم من جلسه داشتم. بههرحال زمان مشترکی پیدا کردیم. یکی دو روز بعد از هماهنگ شدن زمان، برایم پوستر جلسه را فرستادند. تعجب کردم. مگر کسی برای یک جلسه غیررسمی، پوستر میزند؟ تازه بالا پوستر نوشته بودند: به همراه بازدید از مرکز رشد! حس پیرمردهایی را داشتم که نمیتوانند کارهای نسل بعدی را بفهمند. البته توی دلم از جدیت بچهها خوشحال بودم.
روز جلسه منتظر این بودم که نهایتاً با یک جمع شش – هفت نفره مواجه شوم ولی وقتی بچهها به مرکز رسیدند دیدم تعدادشان از چیزی که فکر میکردم خیلی بیشتر است. دلم پر کشید به روزی که بهعنوان مسئول خادمین بازه سه هویزه، در معراج شهدای اهواز، مشغول تحویل گرفتن خادمهایی بودم که قرار بود در هویزه خدمت کنند. گفته بودند نهایتاً ۲۰ خادم ولی در عمل ۷۰ خادم را به همراه من به هویزه آمدند؛ بعد هم مجبور شدم هر چند قدم یک خادم بگذارم و بهنوعی مشغولشان کنم. صندلیهای سالن شهید تهرانی مقدم کافی نبود ولی چون هنوز هیئت مرکز تمام نشده بود، نمیتوانستم بروم و صندلیهای بیشتری به سالن اضافه کنم. چند نفری روی زمین نشستند و من را شرمنده کردند. دوست داشتم من هم روی زمین بنشینم ولی نمیشد. عذرخواهی کردم.
بحثمان بیشتر به این موضوع گذشت که چطور مراقب باشیم تا به آسیبهای روشنفکری مبتلا نشویم. کمی درباره ضرورت حضور در تشکلهای انقلابی دانشگاه صحبت کردیم. کمی هم درباره متفکر محوری! حتی درباره بحث شیرین ازدواج هم گپ و گفت هایی داشتیم. بچهها دغدغه این را داشتند که مرکز رشد را بیشتر بشناسند که قرار شد این موضوع با تأنی بیشتر و در درازمدت پیگیری شود.
بعد از جلسه میخواستم سریع سوار ماشین بشوم و برم خانه که یکی از بچهها گفت میخواهد بهصورت شخصی با من صحبت کند. وقتی عجله من را دید گفت که میتواند سؤالاتش را تلفنی بپرسد. قرار شد پنج دقیقه بعد به من زنگ بزند. تقریباً تا نزدیکی خانه با هم تلفنی صحبت کردیم. امیدوارم از ابهامی که داشت خلاص شده باشد. تلفن که تمام شد خواستم از ترافیک اتوبان امام علی (ع) استفاده کنم و پیامهای بلهام را چک کنم. اولین پیام از طرف مسئول برگزاری جلسه بود. تشکر کرده بود و خواسته بود افرادی را برای جلسات بعدیشان معرفی کنم. دیگر کار از تحسین انگیزه و جدیت این بچهها گذشته بود، کمکم داشتم بهشان حسودی میکردم. با خودم گفتم خودشان بهزودی به چند نفر از بچههای خوب دانشگاه که بیشتر در دسترس هستند میرسند. پس افرادی را معرفی کنم که کمی کمتر در دسترس هستند. یکی از آن افراد آقا سید احمد موسوی صمدی بود. چند روز بعد عکسی را در کانالشان دیدم که حاکی از برگزاری آن جلسه بود.
بعد از آن جلسه، هنوز با یکی دو نفر از بچههای ارتباطات ۱۴۰۳ ارتباط دارم. ظاهراً قصد دارند جلسات مباحثه اندیشه امام خمینی (ره) برگزار کنند. نکاتی به ذهنم رسیدم که خدمتشان عرض کردم. آنچه برایم در این تقاطع محسوس بود، انگیزه، شورونشاط بچههای ورودی جدید بود. فکر میکردم دوره این دغدغهمندیها گذشته ولی اشتباه میکردم. امیدوارم مراقب این شور ایمانی خود باشند و روز به روز انقلابیتر شوند.