میپرسم آقا چه گفتند؟ خانمی تای ابرویش را بالا میدهد و میگوید: «آقا فرمودند وظیفه زن نیست که توی خونه کار کنه. این رو همه بدونن.» علت خوشحالی خانمها را متوجه نمیشوم! مثل اینکه مخاطب این صحبت آقا، صرفا شوهرانمان هستند و حالا باری از دوشمان برداشته شده و راحت شدهایم. من باز هم بیشتر از قبل ترسیدم. برداشتن بار کارهای خانه از دوش ما به این معنی است که فراغ بال بیشتری پیدا کردیم یا اینکه کارهای مهمتر و سختتری بر دوش ما گذاشته شد؟
سر خیابان شهید کشوردوست ایستادیم. از اینجا به بعد باید تنها بروم. نه، اشتباه گفتم؛ نوزادم همراهم هست. هنوز باور نکردهام که او از من جدا شده. حالا دیگر درون من دو قلب نمیتپد. کمتر از ۱۰ روز است که پا به این دنیا گذاشته، آقا مرتضی را میگویم. همین سرباز کوچک که فرمانده اسمش را انتخاب کردهاند.
جمعیت به سمت دری در انتهای خیابان میروند. از خانمی میپرسم ورودی همین است؟ میگوید: «اگه کارتت رو گرفتی برو خیابون سمت چپ.» پا تند میکنم. صفی طولانی را میبینم. زیر لب میگویم: «بچهام تو این سرما یخ میزنه! چیکار کنم؟» انگار خانمی صدایم را میشنود. جواب میدهد: «به نگهبان بگو. خارج از نوبت برو داخل.» به سمت خانم پاسدار میروم. طفلم را که میبیند راهم میدهد. گیتهای بازرسی بعدی هم به همین منوال میگذرانم. هر کس بچه را میبیند با تعجب میپرسد: «چند روزشه؟» و من هر بار با افتخار میگویم: «۹ روزشه. سربازه. اومده فرماندهاش رو ببینه.» از نگاههای تحسینآمیزشان خوشحال میشوم. هندوانهها به سمتم سرازیر شدهاند. با وجود اینکه در هر بازرسی قسمتی از وسایلم را گرفتهاند، دستهایم دیگر جایی برای آن همه هندوانه ندارد. از آخرین در هم رد میشوم. اولین چیزی که به چشمم میخورد پرده سبزرنگی است که به کلامی از آقا امیرالمومنین مزین شده. با خودم زمزمه میکنم: «انَّ الْمَرْأَهَ رَیْحَانَه.» روی دیوارها و ستونها القاب حضرت زهرا(س) نقش بسته است. از این همه زیبایی و شکوه لبخند به لبهایم میآید. با چشم دنبال جایی برای تکیه دادن میگردم. مادری با پسر کوچکش به نردههای وسط دو ستون تکیه داده. به سمتشان میروم. سلام میکنم و مینشینم. هنوز جاگیر نشدهام که گرم گفتوگو میشویم. کمی از صحبتمان که میگذرد؛ پتکی بر سرم کوبیده میشود. از مازندران با نوزاد سه ماههاش آمده. سه پسر دارد و چندین طفل سقطشده. یکی از هندوانهها از دستم میافتد!
کمی بعد خانم دیگری کنارم مینشیند. از اساتید حوزه است. صورتش از درد جمع شده. با خانم قبلی گرم میگیرد، متوجه میشوم که آشنایی قبلی دارند. با خوشحالی خبر بارداریاش را میدهد. خانم مازندرانی میگوید: «مبارک باشه! میخواستم به همین سه تا بچه اکتفا کنم. حالا که دیدم شما با وضعیت دیسک کمرتون پنجمین بچه رو هم باردار شدید دیگه جایی برای بهونه واسم نگذاشتید.» پتک دوم بر سرم کوبیده شد و هندوانه دیگری از دستم سر خورد. خانمی ۴۲ساله در سهماهه اول بارداری، با دیسک کمر شدید این همه راه از شهری دیگر آمده برای دیدن فرمانده. به حال غروری که چند لحظه پیش داشتم پوزخندی زدم. به صورت ظریف و نحیف مرتضی نگاه کردم. خدایا این دیدار را قسمتم کردی که با چشمهای خودم ببینم و با گوشهای خودم بشنوم، که هنوز کاری نکردهام. جمعیت هر لحظه متراکمتر میشود. هر بار که پرده تکان میخورد ولولهای بین خانمها راه میافتد. بالاخره لحظه دیدار فرا میرسد. پرده کنار میرود. آقا میآیند. خانمی میگوید: «ماشاءالله. یهپارچه نوره!» گروه سرود عماران انقلاب میخوانند. سرود است یا روضه؟! شانه خانمها میلرزد. من هم دم میگیرم: «نشستم دعاگوت تا اینکه یه تابوت با اون حرز بازوت آوردن برام.» برنامهها شروع میشود. خانمها یکییکی میآیند، حرفهای دلمان را میزنند و میروند. مرتضی ناآرامی میکند. بلند میشوم. یکبار دیگر به چهره پدرانه آقا نگاه میکنم. سیر که نمیشوم اما چاره چیست. برمیگردم عقب جایی خلوت پیدا میکنم.
آقا صحبتهایشان را شروع میکنند. از بیبی دو عالم میگویند. اینکه ایشان تنها الگوی زنان جهان هستند. سپس دو نگاه به هویت زن را بررسی میکنند. نگاه غربی، که از گفتوگو و مباحثه در مورد هویت زن فراری است و با ابزارهای سلطه، اعمال قدرت میکند و زن را به استخدام درمیآورد. حضرت آقا، رقیب زن را نگاه غربی به هویت زن میدانند و سعی دارند افق نگاه ما را تعالی بخشند تا زن احساس هویت کند و بداند که با انجام وظیفه خود درحال جهاد در میدان حق و باطل است. ایشان میدان نبرد را برایمان بهخوبی ترسیم میکنند. من اینطور میفهمم که قرار است در مصاف حق و باطل، خودم را بهدرستی پیدا کنم و به فعالیتهایم جهت بدهم. ما زنها اگر افق حرکت خود را در افقی متعالی قرار ندهیم، حتی اگر در خانه استخدام نشویم، بلایی عظیمتر بر سرمان میآید و جامعه متاثر از غرب، ما را به استخدام میگیرد. نگاه دوم که آقا مطرح کردند، نگاه اسلام به هویت زن است. در این نگاه، هویت زن را در سه عرصه بیان کردند. یک عرصه تقرب به محضر خداوند متعال و دیگری عرصه جامعه که اساسا جنسیت در این دو هیچ دخالتی ندارد. عرصه سوم را بهعنوان عرصه خانواده معرفی کردند که جنسیت در تعیینتکلیف و وظیفه جنس زن و مرد موثر است. حضرت آقا با تشریح این سه عرصه سعی داشتند به زن هویت بدهند. سرم را به دیوار تکیه میدهم و چشمهایم را میبندم. کلمات آقا را در ذهنم مرور میکنم: «فرزندآوری، فرزندداری و دامان پرورش فرزند، کار زن است؛ از مرد این کار برنمیآید و خدای متعال او را برای این کار خلق نکرده، او برای یک کار دیگر است؛ کار بیرون خانه، کار مشکلات خانه.» حضرت آقا هر یک از عرصهها را معرفی میکنند، بار روی دوشم سنگین و سنگینتر میشود. مسئولیتی جدیتر! چه آنجا که جنسیت دخیل بود و چه آنجا که جنسیت هیچ جایگاهی نداشت. هندوانهها یکی پس از دیگری از دستم میافتند. کارهای بیشتری برعهدهام گذاشته شد. همزمان حس غرور و ترس، تمام وجودم را در بر گرفت. غرور برای تاثیری که در جامعه میتوانم داشته باشم و ترس از اینکه نکند از پسش بر نیایم. به موجود کوچکی که در آغوش دارم، نگاه میکنم. چقدر سخت است بزرگ کردن یک انسان. آیا میتوانم؟!
با صدای تکبیر گفتن از فکر بیرون میآیم. خانمها ریز میخندند و درگوشی پچپچ میکنند. همهمهای به پا شده. کمی طول میکشد تا فضای حسینیه به آرامش قبل بازگردد. میپرسم آقا چه گفتند؟ خانمی تای ابرویش را بالا میدهد و میگوید: «آقا فرمودند وظیفه زن نیست که توی خونه کار کنه. این رو همه بدونن.» علت خوشحالی خانمها را متوجه نمیشوم! مثل اینکه مخاطب این صحبت آقا، صرفا شوهرانمان هستند و حالا باری از دوشمان برداشته شده و راحت شدهایم. من باز هم بیشتر از قبل ترسیدم. برداشتن بار کارهای خانه از دوش ما به این معنی است که فراغ بال بیشتری پیدا کردیم یا اینکه کارهای مهمتر و سختتری بر دوش ما گذاشته شد؟ درواقع، حضرت آقا همچون سال گذشته بر ارزشمندی خانهداری متذکر شدند: «خانهداری یعنی خانه را داشته باشید؛ در کنار داشتن خانه، هر کار دیگری که از عهده شما برمیآید و میل به آن و شوق به آن را دارید، میتوانید انجام بدهید؛ منتها همه در ذیل خانهداری است.» این سنگینی مسئولیت زن است که هم داخل خانه و هم بیرون خانه را باید داشته باشد و هر دو میدان، ذیل خانهداری تعریف میشود. تا زمانی که ما زنها نگاهمان به خودمان، به نقش و جایگاهمان سطحی و پیشپاافتاده باشد، با کراهت و از سر اجبار به امور منزل و همسر و فرزندان رسیدگی میکنیم که اگر ما، نه، پس که انجام دهد؟ از خودم میپرسم، اگر از این به بعد مردها کارهای خانه را انجام دهند یا اصلا یک مستخدم برای امور منزل به کار بگیریم، هویتمان تکریم شده است؟ بهنظرم حضرت آقا قصد داشتند به ما یادآوری کنند که ابتدا باید خود زنها برای خود کرامت قائل شوند تا در درجه بعدی مردها نیز آنها را تکریم کنند. نگاه به هویت و وظایف زن که تغییر کند، معیار ارزشگذاری کار خانه هم تغییر میکند و ایجاد این تغییر نگاه توسط خود زن ممکن است. وقتی اعضای خانواده ارزش کارهای خانه را درک کنند، هرکس بخشی از کارها را داوطلبانه بهعهده میگیرد و برای انجام امور منزل تفاهم میکنند. از خاطرم میگذرد که آقا سال گذشته نیز اشارهای به این بحث داشتند. حضرت آقا باز هم ادامه دادند و بر دشواری مسئولیت زن افزودند؛ اینکه اسلام بر خطر جاذبه جنسی، حساس است. برای مراقبت بر جاذبه جنسی، حفظ حجاب ضرورت دارد. حضرت آقا ابراز خوشحالی کردند و با آرزوی موفقیت برای ما صحبتشان را خاتمه دادند. به محض گفتن: «والسلام علیکم…» خانمها با شوری وصفناپذیر ایستادند و آقا را بدرقه کردند. پایان این دیدار نیز فرا رسید و من در حسرت اینکه آیا دوباره قسمتم میشود که روی ماه آقا را ببینم و خرسند از این باشم که گفتههایشان را عملی کردهام.
منتشرشده در شماره ۴۰۴۵ روزنامه فرهیختگان