فقط بی‌قرارها دنبال «قرار» می‌گردند!
فقط بی‌قرارها دنبال «قرار» می‌گردند!

حالا بعد از گذارندن دوره مسئله‌محور «راعون» در مرکز رشد و صحبت با چندین نفر از اعضای هسته‌ها، دیگر تقریباً مطمئن شده‌ا؛ این آدم‌ها، با همه تفاوت‌هایشان در حوزه مسائل و عرصه‌های تخصصی‌شان، یک شباهت مهم با همدیگر دارند: همه‌شان بی‌قرارند! بدون توقف! دائماً در حرکت و جستجو.

میای یه قرار بذاریم؟! چند روزی بود که می‌دیدم این جمله را در ابعاد به نسبت بزرگی چاپ کرده‌اند و زده‌اند به در و دیوار دانشگاه! خب شما خودتان را بگذارید جای دانشجو‌ها. چه فکری می‌کنید؟ حتما ذهن‌تان هزار راه می‌رود؛ نه؟ شاید در سایر دانشگاه‌ها زدن چنین مطلبی روی در و دیوار، ذهن‌ها را مُشوّش و مشغول کند. اما در دانشگاه ما؛ یعنی دانشگاه امام صادق (ع)، این طور نیست؛ چرا که این جا تقریبا همه با کلیدواژه «قرار» آشنایی دارند.

معمولاً دو سال یک بار، چند هفته‌ای در و دیوار دانشگاه و اقامتگاه دانشجویی ما پر می‌شود از تعدادی پوستر و طرح و تصویر که کلید واژه همه‌شان «قرار» است و در واقع تبلیغات نمایشگاه دوسالانه دست‌آوردهای مرکز رشد دانشگاه هستند. نمایشگاهی که «قرار» نام دارد.

البته امسال بچه‌های مرکز کمی متفاوت‌تر هم عمل کرده‌اند و واقعا همه جا پر از پوستر و طرح گرافیکی شده است. بعضی‌هاشان تک بیت‌هایی از مولوی و سایر شعرای فارسی هستند که همه‌شان واژه «قرار» را در خود دارند؛ مثل «طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت» … و بعضی دیگرشان تک جمله‌هایی با همین کلیدواژه هستند؛ مثل همین جمله‌ی پر حاشیه‌ی «میای یه قرار بذاریم؟».

اما این که کسی با دیدن چنین جمله‌ای تعجب نمی‌کند، همه‌اش مربوط به آشنایی با نمایشگاه قرار نمی‌شود؛ نه، مسئله ادامه‌دارتر از این حرف‌هاست. دانشجوهای دانشگاه ما از همان ابتدای ورود به دانشگاه، همه جا با مفهوم «قرار» مواجه می‌شوند. دقت کنید! گفتم «مفهومِ قرار». یعنی ممکن است همان ابتدا، کلمه قرار را نبینند؛ اما همه جا از این مفهوم پر است.

مثلاً ورودی اقامتگاه دانشجویی، روی یک از دیوارها، درست کنار تصویر آیت‌الله مهدوی کنی (ره) جمله مشهوری نوشته شده است: «هَل اَنتُم عَلَی العَهد الذی عاهدتُمونا علیه؟» که یعنی آیا بر سر آن عهدی که با شما بستیم، هستید؟ جمله مشهوری که نه فقط روی دیوار ورودی اقامتگاه، بلکه در ابعاد خیلی بزرگتری، روی دیوار ساختمان کلاس‌ها و در ابعاد خیلی کوچک‌تری روی دفترچه‌های دانشگاه در کنار تصویر حاج‌آقا به چشم می‌خورد.

یا مثلاً نام هیأت دانشجویی دانشگاه «میثاق با شهدا» است که بچه‌ها به اختصار «هیأت میثاق» صدایش می‌زنند. یا محل دفتر بسیج دانشگاه را همه با نام «قرارگاه امام روح الله» می‌شناسند. یا حتی قسمت انتهایی مسجد دانشگاه را به نام «میقات شهید آوینی» نام‌گذاری کرده‌اند. می‌بینید؟ قرار، عهد، میثاق، میقات و …، همه یک مفهوم دارند. همه می‌خواهند آدم را یاد یک قراری بیندازند. یک قراری که یک روزی، یک جایی، میان ما و یک کسی یا کسانی گذاشته شده و حالا نباید فراموش شود!

خب، این همه مواجهه دائمی و روزانه با مفهوم «قرار» کار را به همین جا می‌رساند که وقتی با جمله «میای یه قرار بذاریم؟» در ابعاد بزرگ و روی دیوار دانشگاه مواجه می‌شوی، چندان تعجب نمی‌کنی و صرفا با خودت می‌گویی: «خب این هم یک قرارِ دیگر! مثل همه عهدها و قرارها و میثاق‌هایی که نقش‌شان روی در و دیوار دانشگاه است!»

اما حقیقتی که معمولاً کسی به آن توجه نمی‌کند این است که این «صرفا یک قرارِ دیگر» نیست! شبیه بقیه‌شان هم نیست. در واقع، هیچ‌کدام‌شان شبیه یکدیگر نیستند! قرارها و میثاق‌ها و عهدهای روی در و دیوار دانشگاه، هر کدام‌شان منحصر به فرد هستند. کاملاً خاص و به قول غربی‌ها «Unique». نه این که صرفاً نهاد متولی آن‌ها در دانشگاه متفاوت باشدها؛ نه! منظورم این است که هر کدام‌شان، برای هر کسی که بهشان نگاه می‌کند معنی متفاوتی دارند. یعنی هر کسی، یک جایی، یک روزی با یک کسی یا کسانی، قرارِ مخصوص به خودش را گذاشته است. عهد مخصوص به خودش و میثاق خودش را بسته است.

خدا چند جایی تو کتابش بر این عهد و میثاق تأکید کرده است. مثلا آن‌‎جایی که می‌گوید: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثاقَهُ‌ الَّذِی‌ واثَقَکُمْ‌ بِهِ‌» یا آنجا که می‌گوید: «الَّذینَ یوفونَ بِعَهدِ اللَّهِ وَ لا یَنقُضونَ المیثاقَ» و یا چندین و چند جای دیگر که با الفاظ مختلف این عهد را یادآوری می‌کند. انگار خدا هم می‌خواهد به انسان یادآوری کند که یک قول و قراری با او گذاشته است و لازم است که بهش پایبند بماند! قول و قراری که فقط ویژه همان فرد است. یک قرارِ خاص. یک قرارِ منحصر به فرد. یک قرارِ !Unique

اما متأسفانه، همان طور که گفتم، اغلب افراد صرفاً از کنار یادآورهای روی در و دیوار دانشگاه رد می‌شوند و زیرلب می‌گویند: «این هم یک قرار/عهد/میثاق دیگر!» در واقع فقط تعداد کمی از افراد هستند که دنباله قول و قرارشان را می‌گیرند و آن قدر بی‌قرارِ قرارشان می‎شوند تا آن را پیدا کنند.

نمایشگاه دوسالانه قرارِ مرکز رشد، یکی از معدود جاهایی است که می‌شود این دسته از افراد را پیدا کرد. دسته‌ای که من نامشان را «بی‌قرارها» گذاشته‌ام. چرا؟ چون از میان این همه آدم، این‌ها همان دسته‌ای هستند که راحت از کنار یادآورها عبور نمی‌کنند. همان دسته‌ای که حواسشان هست یک قول و قراری با کسی دارند و باید دنباله‌اش را بگیرند. آدم‌هایی که در مسیر پیدا کردن قرارشان، سر از پا نمی‌شناسند و آرام و قرار ندارند. آن قدر می‌گردند تا بالاخره پیدایش کنند. حالا این را از کجا می‌گویم؟ از آن جایی که نمایشگاه قرار فرصتی شد تا با چند نفر از آن‌ها حرف بزنم…

او را از قبل می‌شناسم. یکی دوباری در جشنواره فجر و جلسات آوینی‌خوانی از اجرا و تدریسش استفاده کرده‌ام. پس سؤالم را اولین بار از او می‌پرسم: «چه شد که فهمیدید باید این‌جا بایستید؟ چرا این‌جا؟ چرا این هسته؟» او از زمان دانشجویی و فعالیت تشکیلاتی‌اش می‌گوید. از این که همیشه دغدغه مسائل فرهنگی جامعه را داشته است و هر جا بوده سعی کرده همین را دنبال کند. چه در مطالعاتش و چه در فعالیتش در بسیج. می‌گوید چندجایی را در تشکیلات و خارج از آن تست کرده است. بعد هم به دنبال دغدغه‎‌اش وارد هسته «افکارعمومی و تغییرات فرهنگی» مرکز رشد شده است. اما بعد از مدتی احساس کرده که این جا هم مقصد نهایی او نیست. می‌گوید: «حس کردم دارم از مسئله اصلی خودم دور می‌شوم. مسئله من «نظریه فرهنگی انقلاب اسلامی» بود و مسئله هسته مطالعه تغییرات فرهنگی مبتنی بر افکار عمومی. این شد که تصمیمم را گرفتم. اولش می‌خواستیم یک هسته جدید راه بیندازیم اما بعد از مشورت با اساتید، متوجه شدم که با توجه به گرایشات نظری‌ام، در هسته «مکتب فکری امام خمینی (ره)» هم می‌توانم آن مسیر را ادامه بدهم. این شد که دوباره جابه‌جا شدم…»

آخرهای صحبت‌مان برای غرفه هسته مکتب امام (ره) مهمان می‌رسد و از آن‌ها خداحافظی می‌کنم. نفر بعدی از افراد مؤثر حلقه «مدیریت جهادی». سؤالم را برای او هم تکرار می‌کنم. او از مسیر یافتن مسئله می‌گوید. مسیری که به گفته‌ی او، شبیه یک قیف است. در ابتدای آن، عرض جاده و تنوع راه‌ها زیاد است. اما هر چه که جلوتر می‌روی راه‌های امتحان شده‌ی بیشتری حذف می‌شود و عرض جاده هم روز به روز باریک‌تر و دقیق‌تر می‌شود تا به مقصد نهایی برسد. بعد از مسیر خودش می‌گوید… از این که جاهای مختلفی را داخل بسیج و هیأت و … امتحان کرده است و آخرش وقتی به گذشته نگاه کرده، متوجه یک مسئله مشترک میان همه تجربه‌ها شده است. مسئله‌ای که انگار همه جا به دنبال آن بوده است. مسئله‌ای که امروز هم در مرکز رشد روی همان متمرکز است.

نفر بعدی که سؤالم را برایش تکرار می‌کنم، از بچه‌های فعال هسته «افکار عمومی و تغییرات فرهنگی». او سؤالم را می‌شنود و شروع می‌کند به تعریف کردن مسیر بی‌قراری‌هایش. از رشته‌اش می‌گوید که فلسفه بوده و از علاقه‌اش به شعر و هنر و ادبیات تا تجربه تدریسش در مدارس برای نوجوانان. از این که مدتی دغدغه اثرگذاری فرهنگی‌ و مسئله نوجوانان را از طریق هیأت و مداحی دنبال می‌کرده است. می‎گوید و می‌رسد به جایی که در هسته «احیاء امر» مرکز، حول مسئله شعر آیینی و هیأت، مشغول کار و مطالعه می‌شود. می‌گوید: «آنجا بود که حس کردم، این هم مسئله اصلی من نیست. کار تا جایی پیش رفت که خواستم به کلی از مرکز خارج بشوم؛ اما با مشورت و گفتگوی با بچه‌های هسته افکار عمومی، مسیر جدیدی را طراحی کردیم که بتوانم مسئله خودم، یعنی حوزه مسئله «نوجوان و مطالعات نسلی» را در این جا دنبال کنم.» صحبتم با او هم تمام می‌شود، هرچند آخرین نفری نبود که با او صحبت می‌کنم اما این نوشته هم محدودیت‌های خودش را دارد و نمی‌شود تا ابدا ادامه‌اش داد.

حالا بعد از گذارندن دوره مسئله‌محور «راعون» در مرکز رشد و صحبت با چندین نفر از اعضای هسته‌ها، دیگر تقریباً مطمئن شده‌ام… این آدم‌ها، با همه تفاوت‌هایشان در حوزه مسائل و عرصه‌های تخصصی‌شان، یک شباهت مهم با همدیگر دارند: همه‌شان بی‌قرارند! بدون توقف! دائماً در حرکت و جستجو. جستجو برای پیگیری قول و قراری که یک روزی، یک جایی با یک کسی گذاشته‌اند. آدم‌هایی که از کنار یادآورها به سادگی رد نمی‌شوند. آدم‌هایی که می‌دانند این قرارها و میثاق‌ها و عهدهای روی در و دیوار دانشگاه، هر کدام‌شان منحصر به فرد هستند. قرارهایی کاملا خاص و Unique