سید ابراهیم کسی بود که تمام وجودش را نه برای «نمایش» بلکه برای وظیفه و «تکلیف» پای کار آورد. در واقع شهادت اجر نتایج نبود، اجر و پاداش نیت خالص، تلاش شبانه روزی و جهادی بود که البته با نگاه و طراحی برای نتیجه آراسته شده بود.
به خاطر دارم در آن لحظههای پر تحیر و مملو از ابهام اولیه که حیرت و بغض دست و بال را بسته بود، جور همهی جسم را چشم میکشید و وزن این تن را پنجرهای که به آن تکیه داده بودم!
نگاه به وسعت آسمان آبی که با آرامش و متانت، هم خورشید و لطافت آبی رنگ را در آغوشش پذیرفته و هم در دور دستها پاره پارههای ابری سیاه را در میانه دامان خود جای داده بود حقیقتاً آرامشبخش بود. آسمان با هیبت و عظمت هرچه تمامتر خود نمایی میکرد و از آن طرف فکر و خیالهای خودی و بیخودی نمیگذاشت از این دریای آرام لذت ببرم. الحق که این حجم از لطافت و آرامش در آن لحظههای پر التهاب انگار آب روی آتش بود. اگر میشد حتما به جای پنجره به آسمان تکیه میزدم!
در این میان، هی با خودم کلنجار میرفتم که مگر هواشناسی را چک نکرده بودند؟ مگر میشود جی پی اس آنتن ندهد؟ مگر میشود آن دو بالگرد سالم برسند؟ یعنی نمیشد تاج کوه را رد کند؟ مثلاً امکان نداشت اینطور و آنطور بشود و هزاران فکر و خیال دیگر که مصداق تام و تمام تلاش عبث بود! ولی دقیقاً به همین سعی و تلاش حتی عبث نیاز داشتم! اگرچه نگاهم دوخته به چشمان آسمان بود اما انگار آسمان هرچه ضجه میزد که نگاهت را از زمین بردار، گوشم بدهکار نبود! در زمین دنبال جواب میگشتم اما گویا مشت آسمان پرتر از این حرفها بود…
همینطور خیره خیره به این دریای عظمت مینگریستم و دنبال پاسخ که نه! توجیهی برای خودم بودم که بپذیرم! سخت بود اما شد! وقتی نگاهم غرق آسمان شد انگار جرعه جرعه از وقارش به من هم نوشاند! فکری به ذهنم خطور کرد! گویا اکسیر آسمان متجلی شد و غم و اندوه جایش را با حسرت و آه عمیقتری عوض کرد! غبطه جای خودش را با غم جای خالی رئیس جمهوری که دیگر باید تلاش کرد تا بتوان به او گفت شهید، عوض کرد! حالا باید بگویم خوشا به حالت! غبطه از اینکه ببین چطور او فرمول بازی را فهمید و برد! ببین چطور از این دو دوتا چهارتای ساده ما رد شد و به روی ما هم نیاورد! ببین چطور وقتی میخواستیم مثلاً به قول خودمان واقعگرا باشیم و با پرستیژ، ادبیات پرفورمنس و کیپیآی را به خورد یکدیگر میدادیم، ایشان چطور نان نیتش را خورد و رفت! چطور درگیر بازی ما نشد و خودش همه صداقت و توانش را وسط گذاشت و بازی را برد! و از همه مهمتر، ببین که ما جا ماندیم!
دقیقاً در همان لحظههایی که همه انگ نمایشی بودن به او زدند انگار خدا جور دیگری کنتور انداخته! انگار حساب و کتاب خدا با آنها (یا ماها) فرق داشت! چرتکه خدا با ماهایی که میگفتیم «خب سفر استانی به نسبت هزینهاش کارآمدی هم دارد؟ یا فقط مسئولین استانی آمارهای درست و غلط را جلو رئیس جمهور قطار میکنند و جوری نشان میدهند که ایشان خوششان بیاید!» فرق داشت. انگار ضرب و تقسیم ما با آنکه ماشین حساب به دست گرفته فرق دارد! انگار غیر از اعداد ما اعداد دیگری را هم جمع و ضرب میکند. عدد حاصل از نیت و تلاش جهادی را به توان میرساند. صداقت را ضرب میکند. اطاعت از امر ولی را چندبار ضرب و جمع میکند. صبر در برابر توهین را در پرانتز میگذارد و بعد ضرب میکند. نمیدانم! شاید صرف نتیجه را هم زیر رادیکال ببرد! اگر ماشین حساب دست ما بود…
بار دیگر برایم مسجل شد، فارغ از اینکه تراز تجاری ما چه قدر بالا و پایین شد، فارغ از اینکه پایه پولی و استقراض از بانک مرکزی چطور پیش رفت، فارغ از اینکه جی دی پی چند همت صعودی و نزولی شد، فارغ از تمام این نتایج -که در جای خود حتماً باید بررسی شود و آقا هم ایشان را به صفاتی همچون کارآمد و با کفایت زینت دادند-، سید ابراهیم کسی بود که تمام وجودش را نه برای «نمایش» بلکه برای وظیفه و «تکلیف» پای کار آورد. در واقع شهادت اجر نتایج نبود، اجر و پاداش نیت خالص، تلاش شبانه روزی و جهادی بود که البته با نگاه و طراحی برای نتیجه آراسته شده بود. برای همین است که گفتم، شهید رئیسی عزیز نان نیتاش را خورد و تمام قد برای رضایت مردم هر آنچه در چنته داشت را گذاشت.
کم نیستند کسانی که چارت و جدول بکشند و با چهارتا فرمول آماری و شبه آماری عملکرد بهینه را حساب کنند و نسخهها تجویز کنند! اما آنچه ایشان را به عنصری تبدیل کرد که ولیاش بگوید «یکی از بهترینها در زیر آسمان را از دست دادیم» این فرمولهای زمینی یا بهتر بگویم صرف این فرمولهای زمینی نبود!
راستی آقا گفتند یکی از بهترین عناصر زیر این آسمان از دست رفته! و آسمان این را به خوبی میدانست! به نظر من، آن ابهت و متانتی که به من نشان داده بود تظاهری بیش نبوده! چراکه آسمان هم بعد از آن گاهگاهی گریست…