آیا جای درستی ایستاده‌ایم؟ (تأملی پیرامون حیات پژوهش و پژوهشگر در بستر انقلاب)
آیا جای درستی ایستاده‌ایم؟ (تأملی پیرامون حیات پژوهش و پژوهشگر در بستر انقلاب)

خبر شهادت برای هر فرد در حال حرکتی در مسیر مجاهده علمی و پژوهشی کافی بود تا مانند بساری از اوقات و دوره ها در زندگی هر فردی به عقب نگاهی بیندازد و با توجه به آنچه بر او گذشته، برای ادامه مسیر خود تصمیمی درست بگیرد اما برای ذهنی که پس از مواجهه با خبر شهادت ایشان، اگر اندکی برگ های تقویم اش را ورق بزند به سالروزی برای بزرگداشت پژوهش می رسد، نه تنها توجه به آینده اش مهم است بلکه مسیری تازه را نیز در مقابل خود می یابد که در همین حوالی، انسانی بزرگ را در تاریخ خود تقدیم کرده است!

شنیدن خبر شهادت شهید فخری‌زاده و نزدیکی زمان این واقعه به روز و هفته پژوهش، هر دو اتفاقاتی بودند که تجزیه و ترکیب‌شان، هرکدام اثر و نتایجی با خود داشت که جای پرداختن، نوشتن و خواندن را خواهد داشت، خبر شهادت برای هر فرد در حال حرکتی در مسیر مجاهده علمی و پژوهشی کافی بود تا مانند بسیاری از اوقات و دوره‌ها در زندگی هر فردی، به عقب نگاهی بیندازد و با توجه به آنچه بر او گذشته، برای ادامه مسیر خود تصمیمی درست بگیرد اما برای ذهنی که پس از مواجهه با خبر شهادت ایشان، اگر اندکی برگ­های تقویم‌اش را ورق بزند به سال‌روزی برای بزرگداشت پژوهش می­رسد، نه تنها توجه به آینده‌اش مهم است بلکه مسیری تازه را نیز در مقابل خود می­یابد که در همین حوالی، انسانی بزرگ را در تاریخ خود تقدیم کرده است! همین تلاقی در حوادث و مفاهیم، بهانه­ی خوبی بود تا از طریق این یادداشت و ضمن وام‌گیری از الگوی شاخص عرصه اداره پژوهش در بستر انقلاب اسلامی، شهید فخری زاده، بیانی کوتاه و در حد وسع پیرامون جایگاه مجاهده علمی و پژوهشی در بستر انقلاب اسلامی و ارتباط آن با تربیت انسانی داشته و با روایت یکی از راه‌های مستقیم نقش‌آفرینی در پیشرفت علم و پژوهش در کشورمان، شما را با حکمرانی و اداره پژوهش آشنا، و به بررسی مقاله­ای لاتین در موضوع اداره پژوهش که ترجمه شده و مورد بحث قرار گرفته است، دعوت نمایم!

«ظرفیت معراج تکمیل نیست، هنوز جا برای شهدای جدید هست!»

از یک تماس شروع شد

روز جمعه بود و از صبح حتی یک بار هم بله رو به قصد دیدن اخبار چک نکردم! آخه داشتم وسایل‌ام رو جمع می‌کردم و به فکر این بودم که وقتی دارم میرم خونه، نه چیزی رو جا بذارم و نه کاری رو اینجا ناتموم رها کرده باشم و رفته باشم! همین کافی بود تا موقع نماز مغرب که البته توی اتوبوس بودم و از طریق آقا مجتبی جوادی، از سال‌بالایی‌ها و دانشجویان دکتری عزیزی که توفیق هم‌نشینی باهاشون رو دارم، خبر شهادت شهید محسن فخری‌زاده رو بشنوم! به اقتضای بحثی که با ایشان داشتیم حال‌مان شوق و تحسین آمیخته به اندوه فقدان ایشان بود! یعنی در آن دقایق، ارزش وجود و حضور و کار مجاهدانی مثل ایشان را بسیار بیشتر از قبل درک می‌کردم! وقتی چیزی ذهن ما مردها را به خودش مشغول می­کند، معمولا برای‌مان سخت است به اتفاقی که بطور موازی با درگیری ذهنی‌مان جریان دارد، توجه نماییم! اما می­توانستم صحبت‌های آقا مجتبی را بشنوم، بفهمم و پاسخ بدهم! ایشان به من گفتند که مقاله‌ای را که ترجمه و مباحثه نمودیم را ضمن گزارش هفته پژوهش منتشر کنیم! تماس تمام شد!

توی رستوران بین راه و جلوی تلویزیون به دنبال خبری و اطلاعاتی درباره ایشون بودم، خبر فعلاً فقط خبر شهادت ایشان بود و البته زمانی هم برای ماندن نبود، صدای راننده اتوبوس دلیل جدایی شد اما نمی‌توانستم موضوع را ها کنم و باید بیشتر به آن فکر می‌کردم! پس توی راه به فکر این بودم که آیا واقعاً جای درستی هستم و مسیری که تا الآن آمده‌ام درست بوده است یا نه؟!

صورت سوال

این سوال احتمالاً ذهن خیلی‌ها را به خودش مشغول کرده که درست آمده‌اند یا نه؟! شهادت هنر همه مردان خداست یا اینکه باید زیرکانه جای مناسب‌اش را هم فراهم کنی؟! مثلاً آیا بهتر نبود به سراغ فعالیت‌های نظامی می‌رفتم؟ یا اینکه دوران دبیرستان که ریاضی خونده بودم، خوب توی دانشگاه هم می­رفتم سراغ علوم فنی و فیزیک؟! حتی یادم هست وقتی بچه‌تر بودیم همه‌اش می­گفتیم که ای کاش ما موقع جنگ به دنیا آمده‌بودیم! انگار توی ذهن‌مان فکر می‌کردیم باید در همان هشت سال توی این دنیا می‌بودیم تا می‌توانستیم بجنگیم و دیگر هیچ آدم عاقلی برای جنگیدن، خودش جنگ راه نمی‌اندازه! واقعاً می‌توانیم به چیزی جز امید و دل‌داری هم دل ببندیم؟ به چیزی از جنس واقعیت؟ سوال واقعاً جدی است آنقدر که فرصتی ندارم و فکر کردن به این موضوع خیلی زود آغاز می‌شود و این از چشم های ثابت و خیره‌شده به جاده و ابروهای درهم کشیده‌ام معلوم است!

چیزی که ارزش دفاع کردن دارد!

اگر دقیق‌تر به زندگی و کار شهدای دفاع مقدس و شهدای هسته‌ای نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که کار آن‌ها دفاع از ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب و جامعه پیش‌رو اسلامی بود! به عبارتی دیگر، تمام انقلابیون ازجمله خود شهدا همواره فکر و ذهنی مملو از آرمان‌ها و ارزش‌هایی داشتند که به دفاع‌شان، ارزش و اهمیت می­داد! و دفاعی نبود اگر چیز قابل دفاعی نبود! از دیروز در خاکریزهای جنگ نابرابر با مستکبرین تا امروز در لابراتوار های هسته‌ای و دفاعی، ارزش­ها و اهدافی مورد صیانت و دفاع بودند که از روز خلقت وجود داشت و تا سال‌ها و نسل‌ها بعد از حرکت ما[۱]، ادامه خواهند داشت و رمز حرکت انسان‌ها خواهند بود! پس باید از ایستگاه دفاع مقدس که اصلی‌ترین ویژگی ان علمی بودن آن است اندکی عقب‌تر بیاییم و به پای سخنرانی‌های امام روح الله (ره) بنشینیم تا اهداف و ارزش­ها را بازخوانی نماییم! هدف ما از این حرکت آن بود تا تمام انسان‌ها را با مکتب دیگری بجز مکاتب ناقص انسانی و اجتماعی موجود که از قضا داعیه اداره و حکومت دارند، آشنا نماییم و با شروع از کشور و جامعه خود، بشریت را از برکات آن بهره‌مند سازیم! در اندیشه این مردان[۲] هم جامعه بعنوان اجتماع انسان­ها و هم تک تک افراد می‌توانند و بهتر است شکلی به خود بگیرند که متعالی‌تر و ارتقاء­یافته‌تر از حال کنونی آنان باشد! آنان عدالت اجتماعی  و تربیت انسانی را با یکدیگر دنبال می‌کردند! و شهدای دفاع از این اندیشه‌های ناب، تربیت‌یافته همین مکتب بودند. مکتبی که نه می‌‌خواست و نه می‌توانست در ذهن‌ها و قلم‌ها و صفحه‌ها بماند و پای به میدان عمل و ظهور واقعی نگذارد! اما این مکتب کجاست؟ حرف‌اش، قلم‌اش و نقش‌اش بر اذهان و افواه و صفحات در اتاق‌های کوچک دوران تبعید، جمع‌های محدود مخفیانه و دیوارهای گلی حسینیه جماران و اکنون در حسینیه امام خمینی (ره) بود و هست و حق این است که بگوییم عمل‌اش هم تا به الآن کم از بند قفس صفحات و قلم‌ها کم نکرده و کم نیستند حرف‌های به عمل رسیده اما کافی نیست! درست مانند آنچه حضرت آقا حتی بیش از یک دفعه در توصیف کارنامه عمل‌مان در عدالت اجتماعی بعد از انقلاب فرمودند و از خود ایشان خواندم که راه آنقدر ادامه‌دار است که هرچقدر رو به سپهر پیشرفت و عدالت و حیات طیبه خود و جامعه‌مان حرکت نماییم باز برای بیشتر  زنده ماندن برای کار کردن، جا هست! پس مسیر مان از حال و هوای جبهه‌های دیروز و خودروهای خونین امروز[۳] به کوچه‌ها و خطابه‌هایی رسید که یاد خوش خاطرات امام و وصیت‌اش را به بوی خوش این روزها در حسینیه امام خمینی ره، گره می­زدند!! و اگر اشتباه نگویم قرار است آدرس ستاره‌های مسیر “رو به سپهر پیشرفت و عدالت…” را بگیریم!

جایی برای حفظ، [تولید] و نشر آثار انقلاب اسلامی

بله درست است همین جاست! البته حوزه‌های علمیه که کم نداشتیم و کم هم ندیدیم، اندیشکده و پژوهشکده و پژوهشگاه و.. هم که ماشاءالله هرکدام‌شان یک تعریف دارند! اینطور شد که گفتیم از دانشگاه سراغی بگیریم که هم‌صنفی خودمان هستند و ما گوشت هم را که بخوریم، استخوان هم را دور نمی‌اندازیم و شوخی و مزاح حلال است و همینطور آغاز کار و اول راه را گرفتن بهتر است تا آن‌طرف‌تر را. بالاخره هر پژوهشگر و نخبه‌ای از دانشگاه شروع کرده است و یا حداقل ما دانشگاه را برای تعلیم و تربیت خواسته‌ایم همواره! حاشیه را که کم کنیم، می­رسیم به ایستگاه سوم، دانشگاه! همان جایی که قرار بود بتواند این مکتب را بپروراند و در عمل و به قول صحیح امروزی، بر سر سفره مردم بنشاند! قرار بود تا تفاوت‌اش با سرمایه‌داری و… را آن قدر معلوم نماید که کسی در نهادهای مختلف علمی دنیا از آن تفاوت بی­خبر نماند و آن را آنگونه به اجرا درآورد که سخن گفتن از تفاوت اسلام و سرمایه‌داری، حتی برای دانشجویان خودمان سخت نباشد! دانشگاهی که قرار بود پاسخگو[۴]ی مردم باشد و شانه‌هایش را زیر بار مسائل انقلاب و نیازهای مردم بدهد! اما دوباره این جمله را یادآور می­شوم که حق آن است که کارهایی شده اما هنوز خیلی ناکافی است! این جمله را که‌ می‌خوانی اول‌اش امید است اما بلافاصله بعداش بیم! ابتدایش را که خوب نگاه کنی بیشتر انسان را می‌بینی و بعداش را که بهتر ببینی جمع است! امیداش کم است چون کم است اما بیم‌اش زیاد است چون در مقابل امید زیاد است! من، دانشجو، استاد، پژوهشگر و… همه‌مان جدای از هم فردیم! اما دانشگاه جمع‌کننده ما و کانون برخورد تمام این پرتوهای پرنور بود! یعنی دانشگاه قرار بود نقطه کانونی انقلاب ما باشد! در پایان این ایستگاه و بازدید امروزمان از این آدرس، دانشگاه قرار بود هم برای عدالت اجتماعی کاری بکند و هم برای تربیت انسانی اما جمع کم‌فروغ­اش نشان داده که در عدالت و باروری اجتماع خود هم مانده همانطور که در تربیت انسان‌های درون خودش! این یعنی دانشگاه باید به فکر بستر و اتمسفر خود می‌بود پیش از آن‌که به بسترسازی ناقص‌اش در انقلاب برسد و باید به فکر تربیت و رشد فرزند خوداش می­­بود پیش از آن‌که برای تربیت انسانی جامعه بیرون از دیوار ها و نرده‌هایش مادری کند! ( البته حق ان است که کارهایی شده و پیشانی دانشگاه همواره پر بوده از ستارگان درخشان[۵] اما هنوز کافی نیست!)[۶]

باید شهید باشی تا شهید بشوی!

تا بخود بیاییم بازدید سرزده ذهنی ما از دانشگاه هم تمام شده و به فکر این هستم که دیگر کجا باید بروم؟ قرار نبود که دانشگاه، ایستگاه بعدی را نشان‌ام ندهد! من از ابتدا آدرس هر مقصدی را از ایستگاه قبلی گرفته‌ام! باید بیشتر دقت کنم! بگرد و ببین کجا را ندیده‌­ای! در همین حال که می­گردم، چشم‌ام به قاب عکس شهدای دانشجو می­افتد! ثانیه‌ای هم مهلت پیدا نمی‌کنم که می‌بینم من هم در ان جمع هستم! من با لباس‌های رنگی و شهدا با لباس‌های خاکی! آن‌ها من را می­بینند اما به روی خودشان نمی‌آورند! از اول هم مطمئن بودم، اگر توجه می‌کردند جای تعجب داشت! من کجا و شما کجا! مصاحبه‌کننده از آن­ها رشته تحصیلی‌شان را می‌پرسد[۷]؟ و اینکه اگر به خانه برگردند چه می­کنند؟ هرکدام یک چیز می­گوید از علوم انسانی و اجتماعی دارند تا علوم فنی و حتی طبیعی! البته این بخاطر آن است که این‌ها همه دانشجو بودند وگرنه همه هم نباید دکتر و مهندس و.. بشوند! در حین اینکه خودشان را معرفی می‌کنند، یکی به دیگری می­گوید: ببین فلانی من و فلانی رشته­‌مون همین هست که گفتیم ولی اگه شما نتونید ما رو خوب راهنمایی و سازماندهی کنید و به ما کمک کنید ما نمی‌تونیم مطمئن بشیم راه رو درست رفتیم ها!! شنیدن این حرف هم تعجب دارد و هم ناراحتی! تعجب من از این بود که چقدر ارتباط بین رشته‌های علمی برای رزمنده‌های ان زمان مشخص بود و اندوه‌ام هم بخاطر این بود که من می‌توانستم سی-چهل سال بعد را ببینم که هنوز جای کار بسیار وجود دارد که البته دوباره این جمله به ذهن‌ام آمد و گفت: حق ان است که کارهایی شده اما ناکافی است! تا بخودم آمدم مصاحبه‌کننده سوال دوم‌اش را تکرار کرد :” اگر به خوبی و خوشی جنگ تمام شود و به منزل بازگردید همین مسیر علمی را ادامه می‌دهید؟” باید زبان این مصاحبه‌کننده را بوسید، زیرا دقیقاً همان سوالی را مطرح کرد که پاسخ‌اش به دغدغه ذهنی من پاسخ می‌داد! اما نمی‌دانم چه شد که پاسخ را دوباره در تهران گرفتم! اینجا اتاق مطالعه و من در حال خواندن بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی! تمدن­سازی و جامعه پردازی! این جملات ادامه همان مسیر کلان حضرت آقا هستند: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی! ایشان به دنبال این بودند که ما به الگویی عملی از جامعه اسلامی تبدیل شویم و اینگونه تبلیغ، مبارزه و اصلاح ما ریشه‌دارتر جلو می­رفت! این یعنی ما مسیری بسوی تمدن اسلامی داشتیم که از قضا پر از دشمنان کوچک و بزرگ بود و تمام خون‌های ریخته شده از ما هم کار خودشان بود! اما اگر تمام این هدف نبود، اگر این هدف برای آن‌ها گران نبود و اگر یک نگاه متعالی به انسان و جامعه انسانی پشت این حرکت نبود، دیگر چیزی نبود که بخواهیم از ان دفاع نماییم و ارزشی برای دشمن نداشتیم که با تمام توان ما را حذف نماید! این چیزی بود که شهید فخری‌زاده هم می‌گویند! همین الآن و در جایی که حاج قاسم هم حضور دارند. این دو شهید آنقدر بزرگ بودند و آنقدر زود قلب ما را با عروج‌شان تسخیر ابدی نمودند که هیچ جای تعجب نیست که در سفر خیالی من که گویا به ایستگاه پایانی رسیده است هم با هم باشند! حاج محسن می‌گفتند: بین من و هر متخصص دیگری مانند من تفاو­ت‌های زیادی می­تواند باشد که به اعتقاد من (نویسنده) بسیار هم هست اما آنچه من را از از آن‌ها بیشتر متمایز کرد، تربیت و مکتبی بود که اعتقاد و موتور محرک من در این مسیر بود! معلوم بود چرا از پای درس آقا در گام دوم به اینجا رسیدم، حاج محسن هم از تربیت و جامعه‌سازی اسلام ناب، می‌گفتند تا کار و مهارت خودشان! ایشان با ایمان و کار بزرگی که کردند برگ جدیدی بر دفتر ثبت ملائک در هنر مردان خدا اضافه نمودند، برگ افتخار شهید هسته‌ای! آن‌جا بود که فهمیدم این دفتر هنوز جا دارد! کافی است تا به قول حاج قاسم که همین جاست، شهید باشی تا شهید بشوی. برگ افتخار تربیت، برگ افتخار مدیران جهادی، برگ افتخار…! ظرفیت هنوز تکمیل نیست یعنی حق این است که کار بسیار شده، اما هنوز جایی برای شهدای جدید هم هست! این نقطه انتهای این سفر خیالی است و دیگر مطمئن هستم اگر بین جمع آرام شهدای دانشجویی که در قاب عکس بودند بودم، همین پاسخ را می‌شنیدم و این مبارزه ما برای هدف مقدس و متعالی‌ای بود که همه شهدای جنگ سخت ترکش‌ها و قلم‌ها از موجودیت ان دفاع می‌کردند و این یعنی علم و دانش و در مرحله بعد علوم انسانی  و اجتماعی چقدر مهم است! این یعنی من جای درستی ایستاده‌ام، ولی توجهی نداشتم که تمام آن تلاش‌ها برای این بود که من از راه نایستم! انقلاب از خود دفاع می‌کند و خوداش همان نگاه بلند اسلام در انسان سازی و جامعه پردازی است! من نیز باید راه خودم را باز کنم، مانند تمام شهدا، کار بکنم تا شهید باشم و شهید باشم تا شهید بشوم!

در همین حال بود که متوجه شدم مقدار زیادی از مسیر را درحالی‌که چشم به جاده داشتم اما مثل خیلی از روزهای عمر توجهی همراه‌اش نبود، در سفر خیالی خودام به دنبال پاسخ ذهنی خود می­گشتم و در آخر هم جوینده یابنده شد! بالاخره از مزایای سفر خیالی همین بس که نه زمان‌گیر است و نه هزینه‌بر، تازه جاهایی را هم توانستم ببینم که جز از آن طریق امکان‌اش نبود! زیارت واقعی شهدا هم که برای مثل من، حتما فقط در عالم خیالات می‌توانست باشد! حال‌ام هم شادی دارد و هم خوف! شادی را رسیدن به جواب برایم آورده و خوف را ترس از نرسیدن! حتی نمی‌توانستم بخوابم چون خواب را هم مانعی برای رسیدن می‌دانستم تا خوابم برد! فردا قطعاً چیزهای بهتری منتظر من خواهند بود چون من بالاخره به سمت آن‌ها حرکت کرده‌ام!!!

*شادی روح همه شهدای علم و پژوهش صلوات!

مطلب بالا تلاشی بود برای ارائه یک تحلیل به نظر بنده (نویسنده) منظم اما نیازمند شرح و تفصیل بیشتر! تحلیلی که در عین توجه به وظیفه دیگران، وظیفه‌ای برای خود نیز تعیین می‌کند؛ درست مثل دانشگاهی که اجتماع‌اش و فضای تنفس‌اش عادلانه و رشد‌آفرین است تا بعد آن را به جامعه خوداش هدیه بدهد! تحلیلی که یک پایان داشت و آن هم پایانی بر یک شک ذهنی بود اما در همان حال آغاز بود، آغازی بر آنچه در پایان به آن علم پیدا کرد، شهید بودن تا شهید شدن! و این یعنی راه شهادت را از درون خود جستجو کردن و محدود نشدن به اتفاقات و کشمکش‌های بیرون! یعنی حرکت کردن و راه خود را پیدا کردن! درست یعنی راه بیفتی، کانال بزنی و خود را به معرکه شهادت برسانی! حال می‌گویم: گویی راه شهادت را شناختیم که همان را هم نشناختیم، اما مطمئناً هنوز خود شهادت را نیافته‌ایم! شناخت راه شهادت آغازی برای شهید بودن و شهید شدن است! اما وقتی پایان می­یابد و به مقصد می‌رسد که هم‌چون آب روان شوی و بروی تا برسی و برگ افتخار راه‌ات یا به قول بازاریابان امروز، برند ات[۸]، را بر دفتر ملائک بچسبانی!

راه ما چیست؛ تبیینی گذرا از حکمرانی و اداره پژوهش؛ تلاشی برای معرفی یک راه جدید

«پژوهش به مثابه تیم ملی»

تقسیمبندی ورزشها و استعاره ورزشی

تقسیم(دسته)­بندی و تشبیه دو امر رایج هستند که گاه خودآگاه و گاه ناخودآگاه و در مورد مصادیق مختلف در ذهن همه ما نقش می‌بندند! تقسیم‌بندی به ما کمک می‌کند تا مفاهیم را دقیق‌تر و منظم‌تر بررسی کنیم و البته تشبیه نیز به ما کمک می‌کند تا چیزی را بهتر درک کنیم وگرنه دو چیز عیناً شبیه به هم که دیگر دوچیز جدا از هم نیستند! ورزش نیز از مفاهیمی است که تقسیم‌بندی های رایجی دارد: ورزش‌های توپی و غیرتوپی، ورزش‌های آبی و غیرآبی و یا ورزش‌های انفرادی و گروهی. در ورزش‌های انفرادی ویژگی‌های شناخته و ناشناخته­ مختلفی ممکن است وجود داشته باشد اما اگر مقداری با تسامح به تحلیل بپردازیم و عوامل متعدد موثر بر عملکرد فردی را درنظر نگیریم، ابتنا و اتکا بر توانایی فردی و تاکید بر تقویت و پرورش ظرفیت‌های فرد قطعاً و طبیعتاً از اصلی‌ترین ویژگی‌های ورزش‌های انفرادی است درحالی­ که در ورزش‌های گروهی تقویت هر فرد باید در خدمت و مسیر حرکت و رشد تیم برای نتیجه‌گیری آن باشد! و این تفاوت‌ها خودشان را در جایی بیرون و قبل از مسابقات یعنی  در کمپ‌ها و اردوهای تمرینی بهتر نشان می‌دهند! آنچه در هر کدام اهمیت دارد در نگاه ورزشکار، دوربین عکاسان، لابه‌لای سوالات خبرنگاران و حتی در جلسات مدیران ورزشی، یکسان است و آن اهمیت آمادگی و رشد شخص ورزشکار در ورزش انفرادی و حال خوب تیم‌ها در ورزش‌های گروهی است! مربی یک ورزشکار انفرادی حتی اگر بتواند با تلاش در کنار شاگرد خوداش جایی در مقابل دوربین رسانه‌ها پیدا بکند، این­بار هم دوباره با سوال درباره میزان آمادگی ورزشکار خود مواجه خواهد شد حال آن­که در تیم‌ها، آن‌کسی که جایگاه اصلی را دارد مربی و کاپیتان تیم هستند! اگر به ماموریت علمی و پژوهشی نیز توجه نماییم، با دو نوع نگاه و فعالیت انفرادی و گروهی برای تحقق آن مواجه خواهیم بود! افراد بسیاری با دوراندیشی فراوان به دنبال این هستند که اگر بخواهند بعنوان یک ورزشکار انفرادی خود را برای این ماموریت و پیروزی در مسابقات آماده کنند، چه تجهیزات و تمریناتی را لازم دارند و باید در مدت باقی‌مانده چه مراحلی را طی نمایند تا به آمادگی لازم برای مسابقات برسند! در این نگاه و در دوربین رسانه‌های این بخش، آنچه اهمیت دارد همان فرد –در ماموریت جدید و واقعی داستان همان پژوهشگر و دانش‌پژوه است- است که روز به روز باید بیشتر و بیشتر به مرز آمادگی نزدیک شود! اما اگر کمی آن‌طرف‌تر و زمین تمرین کناری را نگاه کنیم، تیم‌هایی را می‌بینیم که آن­ها هم خود را برای مسابقات آتی آماده می­کنند اما تفاوت‌هایی از ریز تا درشت و از معلوم تا نامعلوم دارند. در آن‌جا همانقدر  که دوربین‌ها به دنبال شکار ستارگان هستند، همانقدر هم خبرنگاران به دنبال مصاحبه با مربیان اند! گویی در اینجا دو چیز خیلی اهمیت دارد: ۱. آمادگی و ترکیب رویایی ستارگان تیم و ۲. موفقیت، تجربه و راهبری مربیان و کادر فنی.

اردوهای آماده سازی؛ کمپهای تمرین شماره ۱ و ۲

صرف‌نظر ازآن­که نگاه افرادی که در حال تمرین و یا رصد احوال ورزشکاران بودند، درباره ماموریت و مسابقات خودشان چیست، دانستن و مقایسه تاثیر نوع نگاه آن‌ها در مصداق ماموریت واقعی ما یعنی پژوهش و حرکت چرخ‌های علمی، راهگشا خواهد بود! افراد زمین انفرادی اگر با چشم‌اندازهای علمی که لاجرم در هر جامعه‌ای و بسته به نوع نگاه رهبران آن جامعه تعیین می­شود، مواجه می­شدند در پی برمی‌آمدند تا ابتدا معنای علم و پژوهش را بدانند و سپس خود به دانشمندانی تبدیل شوند که خواسته یا ناخواسته پای در عرصه رقابت می‌گذارند اما رقابت تنها یک برنده دارد! با این حال نگاهی واقع‌بینانه به ماهیت حرکت مطلوب علمی، یعنی لزوم توجه به حرکت­ جمعی و متشکل در عرصه علم و پژوهش، اهمیت پرورش استعدادها و فعال‌سازی ظرفیت‌ها در عین توجه به اهداف و لوازم کار جمعی، قرار گرفتن جوامع،نهادها و بسترهای علمی در مجموعه و بستری بزرگتر به نام جامعه و از همه مهم‌تر ضرورت توجه به نافعیت علم و ترادف معنایی آن[۹] با پاسخ دادن به سوالات و مسائل فردی و اجتماعی(عمومی)، همگی از این واقعیت پرده برمی‌دارند که حرکت علم و پژوهش در کشور و در طول آن در تمام نهادها و بسترهای کوچکتر علم و پژوهش، ماهیت و نیازی از نوع گروهی دارد که در آن در کنار تربیت و توسعه درونی افراد یعنی عالمان و پژوهشگران، به ایجاد نهادها، سازوکارها و رویه‌های همسو از سطح کلان و ثابت گرفته تا سطح خرد و متغیر، اهمیت داده می­شود! اینگونه پیشرفت در علم و پژوهش مانند یک ورزش گروهی، بطور همزمان به آماده‌سازی افراد از طریق راهبران و مدیران باتجربه‌ای است که بتوانند علاوه بر فهم قابلیت‌ها و اقتضائات فردی پژوهشگران، بسترها و نهادهای مطلوب را پای نهاده و با رصد روند عملکرد، تصمیمات لازم برای توفیق تیم اتخاذ نمایند! این یعنی  همانقدر که توجه به ماهیت علم و روش تولید علوم مختلف و همینطور تلاش برای پرورش افرادی عالم به این مبانی مهم است، توجه به ایجاد بستر و محیطی همسو با مسیر علمی و پژوهشی آن‌ها و سیاست‌ها و چشم‌اندازهای علمی جامعه و نیز رصد و صیانت حرکت علم و پژوهش  نیز اهمیت دارد! امروزه بسیار دیده می­شود که افراد علمی و پژوهشگر، در محیط پیرامون خود با موانع مختلفی مواجه هستند که در واقع نه تنها امکان رشد آن­ها تا سطوح عالی‌تری را از انها سلب نموده بلکه هم‌اکنون که آن‌ها سال‌هایی را گذرانده و به مرحله‌ای برای اثرگذاری رسیده­اند،  به آن‌ها این اجازه را نمی‌دهد که بگونه‌ای مثمر ثمر برای حل مسائل اجتماعی تلاش کرده و اثرگذار واقع شوند! این مساله ممکن است مصادیق و منشاهای گوناگونی داشته باشد که شناخته و ناشناخته‌اند اما بهتر آن است که به موارد شناسایی‌شده بپردازیم و البته با استعانت از معارف متعالی اسلام در جامعه پردازی و انسان‌سازی، به شکلی سریع‌تر و نوآورانه‌تر برای جهان پیرامون، مسیر پیشرفت علمی را طی نماییم![۱۰] از تغییرات و نوسانات اقتصادی رایج در کشورها و همینطور اختلافات بوجود آمده در میان پژوهشگران و گروه‌های پژوهشی و چالش‌ها و فرصت‌های مختلف در مسیر پژوهش و پژوهشگران،  می‌توان بعنوان نمونه‌هایی از علل توجه به اداره پژوهش به معنای عملیاتی‌تر و حکمرانی پژوهش بعنوان مفهومی کلان‌تر در عرصه پیشبرد عوامل غیرمعرفتی علم، اشاره نماییم که در مقالات غربی بدان اشاره شده است! در چنین محیطی، اداره پژوهش بعنوان پشتیبانی اداری برای موفقیت پژوهش‌ها و برای حمایت و خدمت به پژوهشگر و پژوهشگران مورد توجه قرار گرفته و بوسیله اداره‌کنندگان پژوهش از طریق ایفای همزمان نقش یک مدیر، متخصص مالی، حقوق‌دان و شبه‌پژوهشگر، محقق می‌گردد. اداره پژوهش که اخیرا در برخی کشورهای غربی به یک حرفه و حوزه-رشته فعال تبدیل شده است، تلاش می‌نماید تا دانشگاه‌ها، اعضای هیات علمی(پژوهشگران) و حامیان مالی را به یکدیگر پیوند داده و از جریان پژوهش‌های منتیج از این ارتباطات و همکاری‌ها محافظت نماید!

نتیجه‌­گیری و دعوت

با این تعاریف، حرکت نیرومند و مستمر چرخ­های علم و پژوهش در کشور علاوه بر تلاش‌های علمی پژوهشگران و تربیت نیروهای مستعد، به راهبری، برنامه‌ریزی، بسترسازی و رصد و به عبارتی دیگر حکمرانی و اداره پژوهش نیازمند است. بر این اساس باید که مطالعات و فعالیت‌ها در این حوزه و با عنایت و آگاهی نسبت به اهمیت‌های شناخته‌شده آن آغاز گردد، و با تکیه بر تجارب بومی کشورمان را از مسیر رونق علم و پژوهش، به قله‌های تربیت فردی و جامعه توحیدی نزدیک و نزدیک‌تر نماید! در پایان و در ضمن دعوت شما مخاطب فرهیخته به بررسی و نقد سند حاصل از ترجمه یکی از مقالات لاتین در موضوع اداره پژوهش و مباحثه حول آن، لازم می­دانم تا به نکته مهمِ لزوم توجه به معارف پرمغز مکتب اسلام در نظریه­پردازی تا برنامه ریزی، برای پیشبرد دو بال پیشرفت علمی جامعه ایران اسلامی یعنی تربیت عالمان و پژوهشگران تراز و ایجاد محیط­ها و بسترها و سازوکارهای لازم اشاره و تاکید نمایم! این موضوع به این معناست که ما بیش از آن‌که باید نیاز ضروری پیشرفت علمی همانند یک ورزش گروهی را به هدایت و اداره مجموعه علمی کشور و نیز تنطیم ارتباط آن با مجموعه‌ها،اثرگذاران و عرصه‌های دیگر اجتماعی را درک نماییم، نیازمندیم به انجام و پیگیری این مساله بوسیله هدایت و اداره‌ای مبتنی بر جهان‌بینی، اصول و ارزش‌های اسلامی جامه عمل بپوشانیم تا با فهم و تبلور حقیقی پیشرفت علمی در کشورمان، شاهد رجوع و الگوگیری دیگران باشیم!

همراه با آرزوی بهترین ها برای مجاهدان عرصه علم و پژوهش


[۱] حرکت در جریان انقلاب اسلامی

[۲] امامین انقلاب اسلامی

[۳] اشاره به کیفییت ترور شهدای هسته­ای

[۴] Social accountability

[۵] دست­بوس همه­شان هستم از ته دل!

[۶] این بند به لزوم توجه به مساله ساختار-عاملیت و مساله فرد و اجتماع و اثر آن در سیاست­گذاری و حکمرانی دانشگاه و علم ود رکنار توجه به رشد فردی و حرکت های از درون جوشیده اشاره دارد!

[۷] این مصاحبه خیالی و ساخته ذهن نویسنده است و مطابقت احتمالی آن با نمونه واقعی صرفاً اتفاقی است!

[۸] نشان تجاری

[۹] نافعیت علم

[۱۰] ناگفته نماند که علی­رغم توجه این یادداشت و مقاله‌­ای که در ادامه معرفی می­گردد، ریشه تمام مشکلات در مولفه‌های اجتماعی مانند ساختارها، رویه‌­ها، آیین‌­نامه‌­ها،شاخص‌­ها و مولفه‌­های مختلفی که در این محدوده قرار می­گیرند، نیست و زمینه­‌های فردی که در ارتباط با ماموریت تربیت عالم و پژوهشگر در نظام‌­های علمی است، در نقص‌­های موجود موثر بوده و هستند!