بعد از اینکه نگارش کتاب «فریب بزرگ: علم اقتصاد یا اقتصاد علم نما» را به پایان رساندند، توفیق شد به اتفاق تعدادی از یاران مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع) حدود 25 جلسه در خدمتشان باشیم تا این کتاب را برایمان تدریس کنند. قرار بود به خاطر شرایط جسمی استاد، سعی کنیم هر جلسه بیشتر از دو ساعت به طول نینجامد. اما تا آنجا که به خاطر دارم جلسهای کمتر از 4 ساعت نداشتیم و جلسات 5-6 ساعته نیز کم نداشتیم. شنبه دهم دی 1401، بعد از اتمام آخرین جلسه کلاس و مراسم تقدیر مختصری که از استاد بابت بزرگواریشان در طول این دوره داشتیم، از ایشان درخواست کردم که دو سؤال را به اختصار خدمتشان مطرح کنم ...
روزی که مادرم با خوشحالی گفتند «جنگ تمام شد»، ناراحت شدم. درک میکردم ایشان که خواهر دو شهیدند، نباید از جنگ دل خوشی داشته باشند. اما من تازه شش سالم تمام شده بود و آرزو داشتم زودتر بزرگ شوم و برای امام (ره) به جنگ بروم، اما نشد. هرگاه در مورد انقلاب و دفاع مقدس میخواندم و میشنیدم، حسرت میخوردم که در آن دوران نبودم یا کوچک بودم. در عین حال تعجب میکردم از اینکه بعضی بزرگترها که مشکل سنّ و سال نداشتند، در زمان انقلاب و جنگ کار خاصی نکرده بودند. بعدتر فهمیدم، انقلاب و جنگ ما که سهل است، عمدهی معاصرین امام حسین (ع) نیز اساساً هرگز درک نکردند که چه رخداد عظیمی در عالم در حال وقوع است، تا چه رسد به اینکه بخواهند خود را در جبهه حق تعریف کنند! حالا مشکل دو تا شده بود. باید هم میدان و معرکه را فهم میکردم و هم مأموریت خود را در آن معرکه تشخیص میدادم. این حیرانی همیشه با من بود؛ در انتخاب رشته دبیرستان و دانشگاه، در ازدواج، در انتخاب شغل، در انتخاب تکتک پروژههای کاری و … . نه اینکه بگویم همیشه خود را در میدان جهاد میدیدم. نه، برعکس. همیشه حیران بودم که چطور به سرِ خط برسم تا بخواهم شروع کنم. وقتی کسی را میبینم که راهش را پیدا کرده و توانسته است کاری کند و اثری بگذارد، به حالش غبطه میخورم و به یاد حیرانی خود میافتم. استادی که حالم را فهمید، فرمود «هاشم جان؛ دقت کن. اینها جزء محکمات حرفهایم است. ما تا وقتی موکول به خودمان هستیم، جنگ و جهاد اصلاً نمیتواند مفهوم پیدا کند. اصلاً بیرون نمیآید. همانجا خفه میشود. مثل این است که برای غنیمت به جنگ بروی. خب، معلوم است که این دیگر جهاد نیست. اگر دنبال این باشی که چیزی برایت در این عالم بماند. خب، نمیماند! تو برای حل مسأله کشاورزی جنگ میکنی، اما در واقع داری میدوی که چیزی برایت بماند. نمیماند، هاشم جان! وقتی میماند که از درون خودت به جنگ برسی. جهاد اکبر، عجیب معنایی دارد! یعنی اگر از خودت گذشتی و توانستی خودت را شکست بدهی، جهاد اصغر دیگر برایت پیش پا افتاده است و شاید تقریباً دست و پا بسته جلویت افتاده است. وقتی کسی اینطور بشود، در همه نقاط زندگی، وقت ازدواج، وقت درس خواندن، وقت پیدا کردن شغل و رفیق، در همه نقاط زندگی، وسط معرکه است. بعضی آدمها همه زندگیشان فهم معرکه است. چنین آدمهایی همیشه در جبهه و جهادند. این جزء مؤلفههای حاج قاسم بود. او همیشهجهاد بود، همیشهجهاد! بیشتر افراد، بیرون از خودشان دنبال معرکه میگردند. وقتی بیرون خودشان میگردند، گاهی تا آخر عمر هم میگردند و پیدا نمیکنند. در حالی که اگر یک ذره نزدیکتر، یک ذره راحتتر، یک ذره آرامتر، یک ذره بیسروصداتر، یک خُرده غور میکردند در خودشان، اتفاق بهتری میافتاد». فکرم میکنم استاد درست گفتند! بزرگانی را دیدهام که ساده و آرام، از مسیر عادی زندگی خودشان، به معرکهها و مأموریتهایی در آن معرکهها رسیدهاند که اصلاً عادی نیست. آقای دکتر مسعود درخشان از نمونههای بارز این بزرگانند.
طی سالیانی که در فضای علوم انسانی و اجتماعی تنفس کردهام، اینطور دستگیرم شده است که نافع بودن این علوم را باید در حل مسائل عمومی جست. لازمه این امر، ورود اهالی این علوم، به ساحت اجتماع و دست و پنجه نرم کردن با مسائل واقعی جامعه است. با این حال قابل تأمل است که بسیاری از دانشپژوهان این علوم، موفقیت حرفهای خود را در کارراههای تعریف میکنند که ایشان را با سرعتی هر چه بیشتر، در مدارج دانشگاهی ارتقاء میدهد. با وجود اینکه طرفداران این کارراهه میگویند که این مسیر، از حل مسائل عمومی نیز میگذرد؛ اما در عمل بسیاری از حرفهایها آموختهاند که چگونه در کوتاهترین زمان و با کمترین حد خاکآلود شدن در کف میدان حل مسأله، این کارراهه شغلی را طی کنند. کماند کسانی که نافع بودن علمشان را در حل مسأله بجویند. برایم جالب و البته عجیب بود که استادی همچون آقای دکتر درخشان که استاد بسیاری از اساتید اقتصاد کشورند و بیان فضائل علمی ایشان مجالی دیگر میطلبد، با وجود سرآمدی و زبانزدی به عنوان یک اقتصاددان، در میانسالی، میادین نفت و گاز را میدان جهاد خود تشخیص دادند و حدود سه دهه از عمر با برکت خود را در این مأموریت خرج کردند.
بعد از اینکه نگارش کتاب «فریب بزرگ: علم اقتصاد یا اقتصاد علم نما» را به پایان رساندند، توفیق شد به اتفاق تعدادی از یاران مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع) حدود ۲۵ جلسه در خدمتشان باشیم تا این کتاب را برایمان تدریس کنند. قرار بود به خاطر شرایط جسمی استاد، سعی کنیم هر جلسه بیشتر از دو ساعت به طول نینجامد. اما تا آنجا که به خاطر دارم جلسهای کمتر از ۴ ساعت نداشتیم و جلسات ۵-۶ ساعته نیز کم نداشتیم. شنبه دهم دی ۱۴۰۱، بعد از اتمام آخرین جلسه کلاس و مراسم تقدیر مختصری که از استاد بابت بزرگواریشان در طول این دوره داشتیم، از ایشان درخواست کردم که دو سؤال را به اختصار خدمتشان مطرح کنم و با توجه به اینکه حدود ۴ ساعت بود که مشغول بحث و تدریس بودند، در زمانی دیگر، هر وقت که فرمودند، خدمت برسم و پاسخ بگیرم. لطف کردند و فرمودند الان بنشین تا صحبت کنیم. این شد که توفیق یافتم نزدیک به ۴ ساعت دیگر، تا حدود ساعت ۱۰ شب، پای درس ایشان بنشینم و بهرهها ببرم. سؤالهایم از محضر استاد اینها بود:
الف) به عنوان یک استاد اقتصاد، چه شد که احساس کردید باید دست به کارِ غیر متعارفِ ورود به یک حوزه محتوایی بزنید و به نفت و گاز و انرژی بپردازید؟
ب) چطور در این حوزه که طبیعتاً برایتان جدید بود، به خبرگی و نقطه اثر رسیدید؟
استاد با حوصله و به تفصیل به بحث پرداختند. سیر ورودشان به حوزه نفت و گاز را با چنان جزئیاتی بیان کردند که میشد آن برهه از زندگی ایشان را به خوبی در ذهن مجسم کرد. احساس کردم داستان خود را دقیقاً همانطوری روایت میکنند که همیشه به ما میگفتند نظریهپردازان اقتصادی را باید اینگونه فهم کنید. یعنی برای اینکه عمق نظریه کسی و قصدش از بیان این نظریه را بفهمید باید از زمانه، تفکرات، شرایط زندگی و حتی مکنونات قلبی او آگاهی یابید. با چنین دقتی، تجربیات آن دوره از زندگی خود را، حتی مسائل زندگی خصوصیشان را، برایم باز کردند تا پاسخم را به درستی دریافت کنم. جدا از محتوای گهربار فرمایشات، همین مشی بزرگوارانه ایشان در بیان جزئیات برایم آموزنده بود؛ هر چند به خود اجازه نمیدهم همه این جزئیات را بنویسم و نشر دهم. پس در ادامه این نوشتار، بهرهای که از فرمایشات استاد در پاسخ به سؤالهایم بردم را به اختصار و از زبان استاد (البته به قلم و با عبارات خودم) مینویسم.
روایت استاد[۱]
مرکز ایرانی در لندن
وقتی بعد از چند سال اقامت در ایران و کار علمی و تدریس در حوزه علمیه قم و دانشگاه امام صادق (ع)، به خاطر درس پسرم مجدداً به انگلستان رفته بودم، به من پیشنهاد شد که در مرکز مطالعات بینالمللی انرژی که به تازگی با بودجه وزارت نفت جمهوری اسلامی ایران در لندن راهاندازی شده بود همکاری کنم. با وجود اینکه این مرکز در واقع ایرانی بود، اما اکثر اعضاء هیأت مدیره آن افرادی خارجی و بسیار سرشناس در حوزه نفت و گاز، همچون معاون بیپی[۲] و افرادی دیگر در این سطح بودند. عجیب بود که چرا وزارت نفت جمهوری اسلامی مجموعهای با این ترکیب هیأت مدیره راهاندازی کرده است و چرا این افراد پذیرفتهاند که عضو هیأت مدیره یک مجموعهی ایرانی شوند؛ زیرا بعید است چنین افرادی بخواهند به ایران کمکی کنند. به زودی دریافتم که هدف وزارت نفت ما بهرهبرداری از اعتبار این افراد و هدف آنها در پذیرش عضویت در هیأت مدیره، سردرآوردن از کار ایران بوده است. القصه، اولین پروژهای که وزارت نفت جمهوری اسلامی از این مرکز خواست و این کار به ما ارجاع شد، تهیه گزارشی در مورد پیشبینی اثرات بازگشت قریبالوقوع عراق به بازار جهانی نفت بود. توضیح اینکه عراق از دهه ۱۹۹۰ تحریم نفتی شده بود و محدودیتهای زیادی برای فروش نفت داشت ولی در آن برهه شایعه شده بود که قرار است غرب تحریمهای نفتی عراق را لغو کند و به این ترتیب نفت عراق رسماً به بازارهای جهانی باز میگردد. وزیر نفت وقت ایران خواسته بود که مرکز ما، تحلیلی در مورد اثرات این بازگشت ارائه کند. در شروع کار، ابتدا نزد همان معاون بیپی که عضو هیأت مدیره مجموعه ما بود رفتم و از او خواستم که به ما کمک کند. او گفت این همکاری چه نفعی برای بیپی دارد و چرا ما باید با شما در این پروژه همکاری کنیم؟ من گفتم به هر حال شما عضو هیأت مدیره این مرکز هستید لذا انتظار میرود به این کار کمک کنید. با این حال او نپذیرفت و ما مطمئن شدیم به تنهایی باید کار را انجام دهیم. من تا آن زمان هیچ کار خاصی در حوزه نفت نکرده بودم و آشنایی با صنعت نفت و بازار نفت نداشتم. اما شکر خدا من خیلی باهوش بودم و دانش اقتصادی بالایی داشتم. خدا خیلی به من کمک کرد. من عزم خود را جزم کردم و حدود شش ماه روی این پروژه متمرکز شدم، دادهها و تحلیلهای بازار جهانی نفت را با دقت مطالعه و بررسی کردم و همه گزارشهای مرتبط با این موضوع را خواندم. نگاه من در این تحلیل، عمدتاً سیاسی بود. یعنی نسبت به مسائل سیاسی مؤثر بر بازار نفت حساس بودم و آنها را مهمترین عوامل میدانستم. نهایتاً بعد از همه مطالعات و تحلیلهایم، به این نتیجه رسیدم که در شرایط فعلی، منفعت غرب در ورود نفت عراق به بازار نیست، لذا امکان ندارد تحریمهای نفتی عراق لغو شوند. همکارانم به شدت با درج این جمعبندی در گزارش مخالفت کردند و گفتند وزیر نفت پیشبینی میکند عراق وارد بازار شود و به عنوان اولین پروژه، از ما خواسته اثر این ورود را تحلیل کنیم. پس ما نمیتوانیم تحلیل مخالف نظر او که کارفرمای پروژه است ارائه کنیم. من به ایشان گفتم نتیجه مطالعات من این شده است، اگر استدلالی برای رد این تحلیل دارید من را قانع کنید وگرنه امکان ندارد من خلاف آنچه به دست آوردهام حرفی بزنم؛ حتی به این قیمت که اخراج شوم. این شد که همکاران کوتاه آمدند و من گزارش را با همین تحلیلی که به آن رسیده بودم نوشتم. این گزارش، علاوه بر اینکه به وزارت نفت جمهوری اسلامی رفت، به اعضاء هیأت مدیره، یعنی همان خارجیهای برجسته نفت نیز عرضه شد. بلافاصله بعد از عرضه گزارش، از بیپی با من تماس گرفتند و خواستند برای جلسهای نزد ایشان بروم. همان معاون بیپی که یک بار دست رد به سینهام زده بود با من ملاقات کرد و از من برای همکاری با بیپی دعوت کرد. من پیشنهاد او را رد کردم ولی پرسیدم چه شده است که این پیشنهاد را میدهد. او گفت ما هم به این نتیجه رسیده بودیم که غرب الان تحریمهای نفتی عراق را برنخواهد داشت ولی این تحلیل را محرمانه نگه داشته بودیم و جایی منتشر نکرده بودیم؛ تو چطور به این تحلیل رسیدی؟! اینجا بود که مطمئن شدم عضویت آنها در هیأت مدیره مجموعه ایرانی واقعاً سردرآوردن از کارمان است! بعد از مدتی، من رئیس این مجموعه شدم و تازه متوجه شدم که عجب روابطی اینجا وجود دارد! اینجا محلی برای رفت و آمد نفوذیها شده است و … . لذا به محض اینکه به ایران سفر کردم نزد آقای زنگنه، وزیر نفت وقت، رفتم و قضیه را به او گفتم و خواستم که این مجموعه را تعطیل کند. آقای زنگنه گفت حالا که شما این حرف را میزنی و میدانم که در تعطیل شدن اینجا منفعتی نداری، تعطیلش میکنم و کرد. بعداً یکی از مسئولین آن مجموعه به من گفت تو رفتی دنبال اینکه این مجموعه را تعطیل کنی ولی ما کاری کردیم که عملاً فریز شد؛ بعد از بازنشستگی برمیگردیم و آن را برای خودمان (!) احیا میکنیم.
دکتر علیمحمد سعیدی
نقطه عطف بزرگ مسیر من در حوزه نفت و گاز، آشنایی با آقای دکتر علیمحمد سعیدی بود. او از اساتید خبره صنعت نفت بود و با صراحت کامل و شجاعت تمام، منافع ملی را در این حوزه بیان میکرد. او از یک سو نسبت به اکثر مسئولین نفت کشور جایگاه استادی داشت و خیلی باهوش، باتجربه و باسواد بود و از سوی دیگر، بسیار صریح، تندخو و حتی بددهن بود. من در مورد او چیزهایی شنیده بودم. بعد از اینکه از انگلستان به ایران آمدم در یکی از جلسات با او مواجه شدم. او خیلی بد در مورد مسئولین صحبت میکرد و میگفت اینها پدر مخازن نفتی را درآوردهاند، من همه مسائل را به وزرای نفت و مسئولین دولتها نوشتهام و گفتهام که در مورد مخازن و چاههای نفت چه باید بکنند اما آنها توجه نمیکنند. من (درخشان) در دلم خیلی ناراحت بودم که این سعیدی چه میگوید! چقدر با این نظام دشمنی دارد! از طرف دیگر شنیده بودم که او در زمان جنگ در فرانسه زندگی میکرد و از فرانسه میآمد ایران و زیر بمباران بعثیها به اهواز میرفت و برای مهندسین ایرانی تدریس میکرد. مانده بودم که این چه تیپ آدمی است! چرا اینجوری است؟! در آن جلسه، او با جدیت گفت که بهترین راه برای حفظ و افزایش سطح تولید نفت، تزریق گاز به چاههای نفت است. من به او گفتم آقای دکتر؛ همینطور که نمیشود! ابتدا باید هزینه فایده اقتصادی کنیم و ببینیم فروش گاز سودآورتر است یا تزریق آن به چاه برای استخراج نفت. او به من گفت شما همانی که رئیس مرکز مطالعات بینالمللی انرژی در لندن بودهای؟ گفتم بله اینطور میگویند! گفت رئیس آنجا بودهای و نمیدانی که گازی که به میدان تزریق میشود بعداً قابل بازیابی و فروش است؟! این گاز را تزریق میکنیم که بر اثر فشار آن، نفت خارج شود و بعد از اینکه نفت را تا حد امکان استخراج کردیم، مجدداً آن گاز را استخراج میکنیم و با قیمت روز میفروشیم. تو هنوز این مسائل فنی را نمیدانی؟! من گفتم نه نمیدانم. او از صداقت من خوشش آمد و خلاصه با هم دوست شدیم. او استاد مباحث فنی نفت بود و علاوه بر شرکت نفت خودمان، به توتال و بیپی و … مشاوره میداد و در عین حال، با صراحت کامل، از منافع ملی ما دفاع میکرد. البته ایشان آدم مذهبی نبود. در آن زمان در فرانسه زندگی میکرد و همسر او هم فرانسوی بود. آن دوره، دو سه روز در ماه به ایران میآمد و مشاوره میداد و تدریس میکرد و دوباره برمیگشت به فرانسه. کم کم همه صحبتهایی که با مسئولین نفت و دولت کرده بود به من گفت و همه نامههایی که به مسئولین نوشته بود را به من داد. به همه نامه زده بود و توصیههای خود را به آنها گفته بود و میگفت هیچ کس توجه نمیکند. با وجود جایگاه استادی و شهرت جهانی که داشت، در عین حال آدم بزن بهادری بود. حتی در ماشینش زنجیر داشت و اگر در خیابان با رانندهای حرفش میشد زنجیر میکشید و دعوا میکرد. چنین آدمی بود. خیلی به هم علاقه پیدا کردیم و با هم کار کردیم. هر بار که به ایران میآمد همدیگر را میدیدیم و صحبت و کار میکردیم. گاهی نامههایی به مسئولین مینوشت و به من میداد که آنها را از نظر اقتصادی اصلاح و تکمیل کنم. بعضی حرفهایش را هم من تقریر میکردم و مینوشتم. در همان دوره با دکتر سعیدی محتوای یک شماره از نشریه مرکز پژوهشهای مجلس را تهیه کردیم. حتماً مقالات این شماره را بخوانید.[۳] نگاه من به نفت و گاز در آن برهه صرفاً اقتصادی نبود، بلکه مباحث ما فنی هم بود. هر موضوع فنی که برای کارم لازم بود، آن را یاد میگرفتم. کار به جایی رسید که مهندسین نمیتوانستند حریف من شوند و حرفی فنی بزند که من نفهمم و نتوانم جوابشان را بدهم.
درگیری
ما با بررسی میادین گازی و محاسباتی که انجام دادیم نشان دادیم که ذخایر گازی ما آنطور که گفته میشد، زیاد نیست. محاسبات ما نشان داد که برداشت گاز ما در پایان افق چشمانداز بیست ساله به شدت نزولی خواهد شد. لذا با طرحهای فروش گاز به کشورهای همسایه، مثل خط لوله صلح که قرار بود گاز ایران را به هند صادر کند، به شدت مخالفت کردیم. در جلساتی که در سطوح مختلف برای کارشناسان نفتی و مسئولین برگزار کردیم، این پیشبینی خود را با صراحت بیان کردیم ولی آقای زنگنه (در دورهای که وزیر نفت آقای روحانی بود) زیر بار نمیرفت و حرف ما را رد میکرد و بر علیه ما صحبت میکرد. من به مسئولین میگفتم اگر محاسبات ما را باور ندارید خودتان از آقای زنگنه و کارشناسان گاز بخواهید که برآورد کمّی خود در مورد آینده میادین گازی را رسماً به شما ارائه کنند. اما آقای زنگنه از پاسخ به این سؤالات طفره میرفت. حتی در چنین شرایطی برخی کارشناسان میگفتند که باید گاز به اروپا صادر کنیم تا آنها را به خود وابسته کنیم؛ در حالی که خودشان هم میدانستند که اینقدر گاز نداریم و این حرفشان در راستای منافع ملی نیست. ما نشان دادیم که اگر مراقب نباشیم، به زودی حتی برای مصرف خانگی و شهری نیز گاز نخواهیم داشت. با نفت هم نمیتوانیم این کمبود را جبران کنیم زیرا حتی با وجود میدانهای نفتی جدیدی مثل یادآوران، باز نفتی که الان سراغ داریم آنقدری نیست که به طور نامحدود روی آن حساب باز کنیم.
سوداگر: پس در چنین شرایطی، تحریم نفتی ایران خدمت بزرگی به اقتصاد ما بوده است. زیرا باعث شد به تکاپو بیفتیم و وابستگی اقتصاد خود به نفت و گاز را کم کنیم. از سوی دیگر، ما در آینده خیلی نزدیک، زمانی که دیگر نفت و گاز قابل توجهی نداشته باشیم، به انرژی هستهای نیاز مبرم داریم.
استاد درخشان: بله دقیقاً همینطور است. من بارها گفتهام که تحریم نفت، بزرگترین موهبت الهی برای ماست و غربیها در قضیه هستهای به دنبال جلوگیری از پیشرفت ما هستند.
سوداگر: آیا توصیه شما به ما این است که همانطور که شما در تعامل با دکتر سعیدی خیلی یادگرفتید، ما هم برویم دکتر سعیدیِ حوزه مأموریتی خود مثلاً کشاورزی یا دیگر حوزهها در مرکز رشد را پیدا کنیم؟
استاد درخشان: بله دقیقاً منظورم همین است. باید مباحث مهم حوزه مأموریتی خود را شناسایی کنید و در هر کدام از این مباحث، خبرگانی را پیدا کنید و در مراوده مستمر با آنها باشید. البته در انتخاب این افراد و نوع مراوده با آنها به چند نکته باید توجه داشته باشید. این خبرگان باید انگیزههای انقلابی جدی، و یا حداقل عرق ملی قوی داشته باشند. برخی از این افراد، شجاع و دست شسته از منافع مادی و شهرتهای ظاهری هستند. در نتیجه، حرفهای اصلی خود را راحت بیان میکنند. اما معمولاً اکثر افراد، نگران این هستند که اگر حرفهای اصلی خود را بزنند، اعتبار و منافع شغلیشان به خطر بیفتد. لذا باید به ایشان اطمینان بدهید که حرفهایشان را به گونهای منعکس نمیکنید که لطمهای به ایشان وارد شود. البته خیلی از این خبرگان بعد از بازنشسته شدن، راحتتر حرف میزنند. زیرا دیگر نگرانی در مورد جایگاه شغلی خود ندارند؛ مگر بازنشستگانی که اهل پروژه گرفتن باشند. این گروه اخیر، باز هم به راحتی حرفهای خود را بیان نمیکنند زیرا میترسند که به آنها پروژه ندهند. پس باید به آنها اطمینان دهید که حرفها را از قول آنها جایی نقل نمیکنید.
جمعبندی
در این جلسه در پی آن بودم که بدانم استاد درخشان به عنوان یک اقتصاددان، چطور در میانسالی، مأموریت خود را در عرصه نفت و گاز تشخیص دادند و چطور در این عرصه، به نقطه اثر رسیدند. هدفم از طرح این پرسشها، یافتن دلالتهایی برای خودمان در مرکز رشد برای چگونگی پیگیری مأموریت بود. اکنون پس از این جلسه پربرکت، فهم خود را به اختصار بیان میکنم.
۱) برای پیدا کردن مأموریت باید درست نگاه کنی. عالم پر از آیات الهی است. آیه برای هدایت است. اگر میخواهی خدا تو را در راهی خرج کند که برای آن خَلقت کرده است [۴]، باید چشم آیهبین داشته باشی. چشم آیهبین، به محیطش حساس است و ساده از کنار رویدادها نمیگذرد. فرصتطلب است و در حوادث روزمره به دنبال فرصتهای رشد میگردد. بدین ترتیب میتوانی در آیه آیهها، نقطه نقطهی مسیر مأموریتی خود را پیدا کنی و در صراط رشد خود گام برداری.
۲) واقعاً و در عمل ایمان داشته باشی که همه داشتههایت، به ویژه استعدادها و توانمندیهایی که داری از خداست و باید آنها را در راه خدا و اهل بیت (ع) و در مسیر ولایت خرج کنی.
۳) پیدا کردن راه حل در مسیر حل مسأله، نیازمند کار متقن، جدیت و سختکوشی است و در این مسیر نباید از هیچ کوششی فروگذار کنی. باید تا میتوانی ببینی و بخوانی و مشورت بگیری و … .
۴) در بررسی مسائل در سطح سیاسی و سیاستی، باید نگاه سیاسی داشته باشی و متوجه منافع بازیگران فعال میدان باشی. با تحلیل منافع، میتوانی رفتار اکثر بازیگران را پیشبینی کنی.
۵) وقتی با سختکوشی و کار متقن به نتیجهای رسیدی، باید شجاعانه پای آن بایستی. نکند بهخاطر نگرانی از به خطر افتادن منافعت، از تحلیل کارشناسی خود کوتاه بیایی و آن را پیگیری نکنی. این شجاعت وقتی در راه خدا باشد، با وجود هزینههایی که ممکن است داشته باشد، حتی در حساب و کتاب دنیایی نیز میتواند مفید باشد و برای تو اعتبار بیاورد. اما حواست باشد که از همین اعتبار نیز نباید برای منافع خود استفاده کنی و باید آن را خرج مأموریتت کنی.
۶) باید به ابعاد فنی حوزه مأموریتی خود واقف شوی. باید بتوانی با اهل فنّ آن حوزه ادبیات مشترک پیدا کنی و حرف آنها را بفهمی. همچنین اگر کسی خواست با استناد به مباحث فنی تو را گمراه کنند، باید آنقدر از مباحث فنی سردربیاوری که فریب نخوری.
۷) باید مباحث مهم حوزه مأموریتی خود را شناسایی کنی و در هر کدام از این مباحث، خبرگانی را پیدا کنی و در مراوده مستمر با آنها باشی. در این مراودات باید انگیزهها و منافع این خبرگان را مدنظر داشته باشی و بدانی چطور تعامل کنی تا حرفهای واقعی خود را بیان کنند. این افراد، یا باید کاملاً شجاع و دستشسته از منافع باشند، یا باید به آنها اطمینان بدهی که به گونهای از این مطالب استفاده میکنی که منافع آنها به خطر نمیافتد. در غیر این صورت حرفهای اصلی خود را بیان نمیکنند.
۸) پیمودن مسیر مأموریتی در راه خدا و برای حل مسأله در تراز انقلاب اسلامی به هیچ وجه راحت، کمهزینه و بدون ابتلاء نیست. در این مسیر ابتلائات بسیاری وجود دارد که برای سربلند بیرون آمدن از آنها باید به خدا توکل داشت و محکم بود. انواع ابتلائات، از به خطر افتادن منافع مادی تا به خطر افتادن آبرو و حتی انگ ضدانقلاب و نفوذی خوردن و انواع دیگر ابتلائات سیاسی، شخصی، خانوادگی و … در این مسیر وجود دارد.
[۱] مطالب ذیل این عنوان، چکیده فرمایشات استاد به قلم نویسنده است.
[۲] British Petroleum (BP)
[۳] نشریه مرکز پژوهشهای مجلس، ۱۳۸۱، شماره ۳۴، https://www.noormags.ir/view/fa/magazine/number/22538
[۴] «استعملنی لما خلقتنی له»