متفکرِ محوری در موسسه امام‌خمینی(ره)
متفکرِ محوری در موسسه امام‌خمینی(ره)

گفت‌وگوی نشریه تاملات با حجت‌الاسلام دکتر مجتبی مصباح‌یزدی فرزند مرحوم آیت‌الله محمدتقی مصباح‌یزدی درمورد سیره علمی و عملی ایشان به‌ عنوان یک متفکر برجسته و محوری در بنای موسسه آموزشی و پژوهشی امام‌خمینی(ره) را از نظر می گذرانید.

ضمن گرامیداشت یاد و خاطره مرحوم آیت‌الله مصباح‌یزدی در آستانه سالگرد ارتحال ایشان و طلب علو درجات ایشان از درگاه الهی، همان‌طور که مستحضر هستید، موسسه آموزشی و پژوهشی امام‌خمینی(ره)، از مجموعه‌هایی است که برمبنای سنت فکری یک متفکرمحوری شکل گرفته و توسعه پیدا کرده است؛ چراکه مرحوم آیت‌الله مصباح‌یزدی(رض) با تولید یک نظام فکری و تربیت شاگردان، رفته‌رفته ساختار علمی این مجموعه را شکل داده‌اند. در این گفت‌وگو به تجربه ساختاری این مجموعه در الگوی متفکرمحوری و عالم‌محوری می‌پردازیم. تاکید رهبر معظم انقلاب اسلامی(حفظه‌الله) بر اینکه آیت‌الله مصباح‌یزدی(رض) «متفکری برجسته، مدیری شایسته، دارای زبان گویایی در اظهار حق و پای با استقامتی در صراط مستقیم بودند. خدمات ایشان در تولید اندیشه‌ دینی و نگارش کتب راهگشا و در تربیت شاگردان ممتاز و اثرگذار و در حضور انقلابی در همه‌ میدان‌هایی که احساس نیاز به حضور ایشان می‌شد، حقا و انصافا کم‌نظیر است»۱ و اینکه پس از ارتحال آیت‌الله مصباح‌یزدی(رض)، «موسسه‌ آموزشی و پژوهشی امام‌خمینی(رحمه‌الله‌علیه) یادگار ارزنده و پربرکت عالم فقیه و مجاهد مرحوم آیت‌الله مصباح‌یزدی است. برکات این موسسه‌ مبارک باید براساس اهداف ترسیم‌شده به‌وسیله‌ خود آن عالم فقید دنبال شود»۲ در واقع موید و موکد متفکر محوری موسسه امام‌خمینی(ره) با محوریت آیت‌الله مصباح‌یزدی(رض) در نگاه رهبر معظم انقلاب است. این مساله ما را بر آن داشت که در بزرگداشت این شخصیت دینی و ثبت تجربه موسسه امام‌خمینی(ره) در حرکت بر مدار عمل و نظر ایشان اقدام کنیم. در این زمینه در خدمت فرزند بزرگوار ایشان، حجت‌الاسلام‌والمسلمین مجتبی مصباح‌یزدی رسیدیم تا این تجربه را برای ما روایت کند.*

ضمن عرض سلام خدمت استاد محترم در ابتدا تقاضا داریم نظر خودشان را درباره این رویکرد به‌طور کلی بیان کنند تا ان‌شاءالله وارد بحث شویم.

گاهی در جمع محدود خودمان که هم‌فکری خوبی بر آن حاکم است و در مباحث وفاق وجود دارد بحث می‌کنیم، طبیعتا مطالبی مطرح می‌شود که همه به آن اذعان داریم و مقدمات و پیش‌فرض‌هایی را پذیرفته‌ایم. طبعا مقدمات فوق موردقبول ماست؛ اما اگر بخواهیم چنین بحثی را برای دیگر افراد توضیح دهیم، باید التفات داشته باشیم که مشترکات فکری ما با مخاطب چقدر است و اگر احیانا تفاوتی وجود دارد، ابتدا باید درباره آن‌ها بحث کنیم و به یک تفاهم نسبی برسیم تا بتوانیم بحث را ادامه دهیم. از این ‌جهت، توجه به پیش‌فرض‌ها در این بحث لازم است و در ادامه برخی از آن‌ها را خلاصه‌وار توضیح می‌دهم.

اولین مفروض آن است که بپذیریم دین اسلام، منحصرا دین حق است. لذا بدین‌جهت سراغ اسلامی‌سازی علوم رفتیم که به حقیقت دست پیدا کنیم و در این جهت نیازمند مبانی فکری افراد صاحب نظام فکری و تاثیرگذار هستیم. حال اگر فردی ادعا کند که دین اسلام، یکی از ادیان برحق است و نسبت به سایر ادیان برتری ندارد و درنتیجه پلورالیسم دینی را بپذیرد، دیگر اسلامی‌سازی علوم اهمیت چندانی ندارد. اگر ما ادعا می‌کنیم تنها راه برای نیل علوم انسانی به هدف اصلی‌اش، بررسی از منظر اسلامی است، مبتنی‌ بر این نگاه است که دین اسلام را منحصرا حق می‌دانیم.

دومین مفروض آن است که بپذیریم امکان فهم دین وجود دارد. منظور از امکان فهم دین، این است که آیا اصلا می‌شود معارف اسلام را در حوزه‌های مختلف فهمید و به فهم معتبری دست یافت؟ و اینکه فهم معتبر در مسائل دینی، ملاک و معیاری دارد؟ اگر گفتیم که فهم دین ممکن نیست یا اینکه فهم‌های مختلف از معارف یکسان است و اعتبار یکسانی دارد، در این صورت لزومی ندارد به سراغ متفکران خاصی برویم؛ بلکه هرکس بالاخره یک متفکر است و خود می‌تواند نظر دهد! دیگر لزومی ندارد نظر یک عالم دینی را جویا شویم! چراکه یک فهم بر فهم دیگر، هیچ برتری ندارد؛ بنابراین در این پیش‌فرض باید گفت فهم دین ممکن است؛ فهم معتبر وجود دارد و این فهم معتبر نیز روشمند است.

مفروض سوم آن است که اسلام، نسبت به مسائل علوم انسانی و اجتماعی نظر دارد و موضع خود را مشخص کرده است. به‌عبارتی قلمروی اسلام شامل مسائل علوم انسانی و اجتماعی نیز می‌شود. اگر این پیش‌فرض را نپذیریم و بگوییم دین اسلام، قلمرو و مسائل خاصی دارد و علم نیز اهداف، مسائل و روش تحقیق دیگری دارد، دیگر سخن از علوم انسانی اسلامی معنا ندارد. بسیاری از افرادی که امروزه اسلامی‌سازی علوم انسانی را قبول ندارند و تمسخر می‌کنند، معتقدند دین و علم دو چیز جدا از هم هستند و قلمروی دین و علم متفاوت‌ هستند. یا به لحاظ روش خدشه وارد می‌کنند و می‌گویند روش دین «وحیانی» است و روش علم «تجربی»، یا به لحاظ مسائل و هدف. به‌هرحال میان این دو قلمرو تمایز می‌گذارند. برای چنین افرادی، اینکه از اندیشه‌های یک متفکر اسلامی مبانی برای علوم انسانی استخراج کنیم و این دو را تلفیق کنیم، یک ایده‌ تمسخرآمیز تلقی می‌شود! لذا در ابتدا باید بپذیریم اسلام شامل مسائل علوم انسانی و اجتماعی نیز هست، برای این مسائل حرف دارد و امکان فهم و استنباط این‌ها وجود دارد.

مفروض چهارم آن است که استنباط دیدگاه اسلام نسبت به این علوم نیاز به مبانی دارد؛ به تعبیری احتیاج به یک تفکر نظام‌مند است. مبانی صحیحی لازم است تا نظرات اسلام را در زمینه علوم انسانی و اجتماعی استخراج و در حل این مسائل از آن‌ها استفاده کنیم. باید به سراغ متفکران برویم و ببینیم چه کسانی کار کرده‌اند، صاحب‌نظرند، تفکر نظام‌مند دارند، این مبانی را می‌شناسند و استخراج کرده‌اند و براساس این مبانی، مسائل را استخراج و حل کرده‌اند؟

مفروض پنجم آن است که مبانی دخیل در علوم انسانی هم شامل مبانی نقلی است و هم مبانی عقلی. نکته مدنظرم ناظر به مبانی است نه مسائل؛ چراکه مسائل می‌تواند تجربی هم باشد. مبانی‌ای که پایه حل مسائل ما هستند، بخشی مبانی عقلی و بخشی نیز نقلی هستند که باید از کتاب و سنت اخذ شوند.

مفروض ششم که باید توجه کرد، آن است که صاحب‌نظران و متفکرانی که بتوانیم از افکار آن‌ها درجهت تولید علوم انسانی اسلامی استفاده کنیم، وجود دارند. متفکرانی در این زمینه‌ها کار کرده‌اند و ما در ابتدای راه نیستیم. بالاخره کارهایی شده و منظومه‌هایی تهیه شده است. ما قصد داریم از این میراث استفاده کنیم و یک قدم جلوتر برویم. پس قائل هستیم که متفکران و صاحب‌نظرانی وجود دارند که می‌توان از اندیشه‌ آن‌ها در راستای تولید علوم انسانی اسلامی استفاده کرد. اینکه علوم انسانی اسلامی به چه معنا اسلامی است و روشش به چه صورت است، خود مساله‌ای است و باید براساس مبانی فکری‌ای که از اندیشمندان اسلامی اخذ کرده‌ایم، موضع خود را در قبال این مساله روشن کنیم.

مفروض هفتم آن است که هردو نظام حوزوی و دانشگاهی می‌توانند از آرا و تفکرات و منظومه فکری اندیشمندان اسلامی استفاده کنند. این‌طور نیست که تصور کنیم این اندیشه‌ها مخصوص عده‌ خاصی است، مخاطبان مخصوصی دارد و دیگران حق دخالت ندارند. اینکه مرکزی درون دانشگاه تاسیس شده و با استفاده از متفکران حوزوی پیشنهاد کار مشترکی داده می‌شود، یعنی نظام دانشگاهی ما این قابلیت و ظرفیت را دارد که از این آرا و افکار استفاده کند.

مفروض هشتم و آخرین فرض هم آن است که بپذیریم حضرت علامه‌ مصباح‌یزدی(رض) یکی از مهم‌ترین و قابل‌استفاده‌ترین متفکرانی هستند که می‌توانیم از ایشان استفاده کنیم و اینجا موضوع بحث ما خواهد بود. پس اینکه ما در این مقام بحث می‌کنیم، پیش‌فرض‌های فوق را پذیرفته‌ایم و با عنایت به این نکات بحث می‌کنیم.

 اقدامات آیت‌الله مصباح‌یزدی(رض) در زمینه اسلامی‌سازی علوم انسانی

ممنون از توضیحات شما در باب روشن کردن مفروضات این گفت‌وگو. همان‌طور که اشاره فرمودید، به نظر می‌رسد نکاتی که فرمودید، مفروض این گفت‌وگو است و در بخش‌های مختلف همین شماره هشتم نشریه «تاملات رشد» با عنوان «متفکرمحوری» به برخی از آن‌ها خواهیم پرداخت، اما نقطه شروع بحث ما همین مفروض هشتمی است که شما فرمودید. مرحوم آیت‌الله مصباح‌یزدی در زمینه اسلامی‌سازی علوم اسلامی چه اقداماتی انجام دادند و آیا ایشان را می‌توان در حوزه رویکرد اسلامی به حل مسائل اجتماعی با مبنای علوم انسانی اسلامی یک متفکر موثر و محوری دانست؟

علامه‌مصباح(رض) به تعبیر مقام‌معظم‌رهبری، صاحب‌نظر در همه‌ مسائل اساسی اسلام بودند و همواره دغدغه‌ شناساندن و پیاده‌سازی منویات اسلام را در ابعاد اجتماعی داشتند. اینکه ایشان در زمینه علوم اجتماعی هم متفکر هستند به این دلیل است که از همان ابتدا چنین دغدغه‌ای را داشتند. از همان اوایل نهضت امام، یکی از دغدغه‌های ایشان و همچنین همفکران ایشان این بود که اگر نظام اسلامی تشکیل شود و حکومتی برپا شود، چگونه تعالیم و احکام اسلام را در سطح جامعه، ساری و جاری کنیم؟

در این رابطه علامه مصباح(رض) می‌فرمودند که قبل از پیروزی انقلاب و در زمان تشکیل نهضت، گروهی تشکیل داده بودیم و درمورد حکومت اسلامی تحقیق می‌کردیم؛ به همراه آیت‌الله بهشتی(رض)، آیت‌الله یزدی(رض) و دیگر بزرگان. ایشان می‌فرمودند که ما فیش‌هایی در باب حکومت اسلامی و لوازم آن تهیه می‌کردیم.

این دغدغه‌مندی سبب شد هم در تحقیقات ایشان و هم در طرح‌هایی که برای نظام آموزشی حوزه می‌دادند، این نگاه اجتماعی متبلور شود. طرح‌هایی که به‌طور محدود برخی‌شان در مدرسه حقانی اجرا شد، برخی در بخش آموزش موسسه «در راه حق»، بعد به‌طور تخصصی‌تر در بنیاد باقرالعلوم(ع) و در نهایت طرح‌هایی که تجمیع شد در موسسه امام‌خمینی(ره). برخی طرح‌ها را نیز به‌طور عمومی برای حوزه و طلاب در نظر داشتند. ایشان طلاب را تشویق می‌کردند که در زمینه‌های اجتماعی اسلام نیز آموزش ببینند و پژوهش کنند. همه‌ این‌ها بدین‌جهت بود که ایشان معتقد بودند باید دیدگاه‌های اسلام در زمینه‌های علوم انسانی و اجتماعی شناسایی شود و برای استنباط نظر اسلام در این زمینه‌ها، پژوهش صورت گیرد. در این زمینه تجارب بسیاری نیز کسب کردند و طی این پیشنهادها و دوره‌هایی که عملا برگزار کردند؛ دیدند که به چه پیش‌نیازهایی باید توجه شود، به چه چیزهایی باید بیشتر تاکید شود، از کجا باید شروع شود، چه مسائلی باید حل شود تا بتوانیم به هدف دست پیدا کنیم و… . در ادامه، آن چیزی که عملا حاصل فعالیت‌های فکری و عملی ایشان هست و ما در موسسه امام‌خمینی(ره) اجرا می‌کنیم را خدمت‌تان توضیح می‌دهم.

ممنون می‌شویم پیش از ورود به اقدامات ایشان در موسسه امام‌خمینی(ره) همین فرآیند و اقداماتی را که منجر به تاسیس موسسه امام‌خمینی(ره) و چنین احساس تکلیفی از سوی ایشان شد، بیشتر تبیین بفرمایید.

یکی از اقدامات آیت‌الله مصباح(رض) بعد از پیروزی انقلاب، این بود که از فعالیت‌هایی که در موسسه «در راه حق» در راستای آشنایی طلاب با مسائل جدید در حوزه‌های اجتماعی انجام می‌شد، گزارشی به حضرت امام خمینی(ره) دادند. امام‌خمینی(ره) به‌ محض اینکه اصل گزارش را مشاهده کردند، فرمودند شما این کار را توسعه دهید و من تا زمانی که زنده هستم، هزینه‌های آن را شخصا متقبل می‌شوم. آیت‌الله مصباح(رض) می‌فرمودند که اواسط همان سال تحصیلی بود و برنامه‌ درسی جاری در حال اجرا بود که فرستاده‌ای از دفتر امام‌‌خمینی(ره) آمد. امام ایشان را فرستاده بود که جویا شود آیا برنامه‌ مذکور را توسعه داده‌ایم یا خیر! یعنی حضرت امام بلافاصله در همان سال تحصیلی برای ادامه‌ آن کار پیگیری کردند.

این جدیت و پیگیری امام باعث شد بنیاد باقرالعلوم(ع) برای رشته‌های تخصصی در حوزه‌های علوم انسانی تاسیس شد و پذیرش‌های عمومی طلاب برای موسسه در راه حق هم اضافه شد؛ یعنی در همان وسط سال برای دوره‌ جدید پذیرش انجام شد و برای دوره‌های تخصصی در حوزه‌های علوم انسانی برنامه‌ریزی کردند. این یک کار جدی بود.

یکی از کارهای دیگر این بود که بعد از اینکه در انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها به جهت اسلامی‌سازی تعطیل شد، مواردی در ستاد انقلاب فرهنگی مطرح شد و درنهایت به این جمع‌بندی رسیدند که در این راستا از حوزه‌ علمیه کمک بگیرند. لذا رسما از حوزه‌ علمیه درخواست کمک شد و علامه مصباح(رض) از سوی حوزه برای برنامه‌ریزی جهت اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها تعیین شدند. طرحی که ایشان داشتند این بود که ما در ابتدا مهم‌ترین شاخه‌های علوم انسانی را احصا کنیم؛ چراکه اگر بخواهیم کل علوم دانشگاهی را اسلامی کنیم، ظرفیت چنین کاری وجود ندارد. لذا بنا بر این شد که از میان علوم انسانی، چند رشته‌ اصلی را انتخاب کنند و اساتید معروف این رشته‌ها از دانشگاه و چند استاد مبرز از حوزه دعوت شوند. سپس کارگروه‌های مشترکی تشکیل شود و اساتید رشته‌ها مهم‌ترین دیدگاه‌ها و مسائل آن علوم را مطرح کنند (مثلا چیزی حدود ۱۰۰ مساله) و از طرفی نیز محققان حوزوی این دیدگاه‌ها را از منظر اسلامی بررسی کنند. این طرح یک‌سال به‌صورت متمرکز در تابستان و بعد هم به‌صورت هفتگی در قم اجرا شد.

فرمودید ایشان در این مسیر تعاملاتی و تاییداتی از حضرت امام(ره) داشتند. آیا رهبر معظم انقلاب که در آن دوره ریاست‌جمهوری را برعهده داشتند هم درمورد این اقدامات ایشان نظری داشتند و تعاملی با ایشان هم شده بود؟

بله ایشان هم در جریان بودند. خاطرم هست در سفری که مقام معظم رهبری در سال ۱۳۸۹ به قم داشتند، فرمودند آن کاری که آقای مصباح در دفتر همکاری حوزه و دانشگاه در ابتدای انقلاب انجام دادند (که آن دفتر امروزه تبدیل شده است به پژوهشگاه حوزه و دانشگاه) اگر تا امروز ادامه پیدا کرده بود، الان به نتایج خیلی خوبی رسیده بودیم. البته بنده فعلا به این نمی‌پردازم که چه شد آن کار ادامه پیدا نکرد. ولی ایشان می‌فرمودند ما در آن کار تجارب خوبی کسب کردیم.

 ازجمله تجارب این بود که برای نزدیک کردن ذهن اساتید حوزه و دانشگاه به یکدیگر چندین اقدام صورت گرفت؛ اولا خود علامه مصباح(رض) یک دوره تفسیر موضوعی قرآن در برخی مسائل مهم مثل انسان‌شناسی را برای اساتید دانشگاه تدریس کردند. موضوعی که پایه‌ علوم انسانی به شمار می‌رود. در آن زمان هر روز این جلسات برقرار بود. ثانیا همین جلسات گفت‌وگو در اینکه فهم مشترک حاصل شود بسیار موثر بود.

متاسفانه از همان ابتدا تفکیکی در نظام آموزشی ما شکل گرفته است که یک نظام دانشگاهی داریم و یک نظام حوزوی. به‌طور سنتی نظام حوزوی طلاب را با یک‌سری علوم و مبانی خاصی آشنا می‌سازد و نظام دانشگاهی هم با مبانی دیگر. لذا گاهی این دو نهاد اصلا حرف یکدیگر را نمی‌فهمند. با اینکه انسان یک انسان است، جامعه یک جامعه است، حقیقت یک حقیقت است و ما دغدغه‌های مشترک داریم، اما زبان گفت‌وگو مشترک نیست. آن جلسات مشترک خیلی کمک می‌کرد که زبان و فهم و دغدغه‌ها به هم نزدیک شوند. گاهی دغدغه‌های موجود در علوم انسانی برای طلبه‌هایی که در حوزه درس می‌خوانند، روشن نیست یا با مبانی‌ای که مربوط به حل این‌ها هست، آشنا نیستند؛ یعنی با اسلام اجمالا آشنا هستند، اما در حد فقه و اصولی که کار کرده‌اند، نه مبانی‌ای که برای مسائل علوم انسانی راه‌گشا باشد. درمقابل دانشجوی علوم انسانی هم به‌طریق ‌اولی، اصلا دغدغه‌ این را نداشته که بداند نظر اسلام درمورد فلان موضوع چیست. نظام آموزشی دانشگاهی هم صرفا علوم انسانی غربی را آموزش داده است. حتی گاهی مبانی آنها هم درست بحث نمی‌شود، در لابه‌لای دروس به دانشجو تزریق می‌شود. حال در چنین شرایطی، راه نزدیک کردن افق فکری، گفت‌وگو و نشست‌های مشترک است که دغدغه‌های طرفین مطرح شود.

 معرفی ساحت آموزشی موسسه آموزشی و پژوهشی امام‌خمینی(ره)

ممنون از توضیحات شما. اگر موافق باشید بحث را کمی بیشتر معطوف به تاسیس موسسه امام‌خمینی(ره) کنیم. این موسسه با چه هدف و دغدغه‌ای از سوی ایشان تاسیس شد؟

بله، در همین راستا یکی از اقدام مهم مرحوم علامه مصباح یزدی(رض) تاسیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) بود. هدف موسسه امام خمینی(ره) اسلامی‌سازی علوم انسانی است. در این راستا رشته‌های اصلی علوم انسانی شناسایی شده‌اند تا دیدگاه‌های اسلامی ناظر به آن‌ها شناسایی و آموزش داده شود، در آن زمینه‌ها پژوهش صورت بگیرد و درنهایت وارد حوزه‌های عملیاتی شود. مبنای موسسه‌ امام خمینی(ره) که علامه مصباح تاسیس کردند این بود کسانی که می‌خواهند در حوزه‌ علوم انسانی اسلامی کار کنند، طبیعتا باید با هر دو آشنا باشند، یعنی هم علوم انسانی موجود را باید خوب بشناسند و هم دیدگاه‌های اسلام را باید به‌درستی استنباط کنند، پس به یک معنا هم باید اسلام‌شناس باشند و هم علوم انسانی موجود را به‌خوبی بشناسند اما چون دغدغه اصلی ما این است که دیدگاه‌های اسلام در مورد این مسائل را خوب بشناسیم و اگر علوم انسانی می‌خوانیم صورت مسائل دقیق‌تر فهم شود، نمی‌خواهیم حل مسائل را چون دیگران گفته‌اند بپذیریم، زیرا دیدگاه اسلام برای ما اصالت دارد و آن را درست می‌دانیم، طبیعتا افرادی باید متکفل کار شوند که بیشتر با مبانی اسلام آشنا باشند، یعنی باید حوزوی باشند، لذا پیش‌نیاز ورود به موسسه داشتن تحصیلات حوزوی است. افراد با این پیشینه باید وارد شوند و هم در علوم انسانی و هم در مبانی اسلامی این علوم بیشتر کار کنند.

طلاب علاوه‌بر اینکه فقه و اصول می‌خوانند، در همه رشته‌های علوم انسانی، یک دوره تفسیر موضوعی قرآن را هم می‌خوانند، یعنی باید حداقل مبانی قرآنی را راجع به عالم هستی، انسان، جامعه، حوزه‌های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی به‌طور نظام‌مند بدانند؛ چراکه با اطلاعات پراکنده راجع به دین، نمی‌توان برای حل مسائل اقدام کرد، بلکه احتیاج به کسب مبانی نقلی، آن هم به‌صورت نظام‌مند است.

مضاف بر این، طلاب باید یک دوره فلسفه اسلامی را هم بگذرانند، یعنی مبانی عقلی‌ که درست می‌دانیم و قصد داریم براساس آن مسائل علوم انسانی را بر پایه محکمی بنا کنیم. این‌ها علوم عقلی می‌شوند، پس طلاب در دوره‌ کارشناسی در هر رشته‌ای که باشند، یک دوره تفسیر موضوعی و یک دوره فلسفه اسلامی می‌گذرانند. علامه مصباح(رض) در مورد هر دوی این‌ها هم تدریس داشته‌اند و هم کتاب دارند.

علاوه‌بر این، طلاب در دوره‌ کارشناسی با کلیاتی از علوم انسانی آشنا می‌شوند. علوم انسانی از یک جهت تفکیک تخصصی دارد و از جهتی وجوه مشترک. اینکه خود علوم انسانی چیست، مبانی آن چیست و هر یک از شاخه‌هایش چه تفاوت‌هایی با هم دارند و امثال‌ذلک، این آشنایی کلی به این‌ جهت است که طلاب هنگام مواجهه با رشته تخصصی خود با کلیت علوم انسانی بیگانه نباشند.

نکته مهم دیگر تاثیر مبانی اسلامی در علوم انسانی است که بسیار اهمیت دارد و علامه مصباح نیز روی این موضوع تاکید فراوانی داشتند. ایشان بر این باور بودند که ما هر نوع کاری که بخواهیم در حوزه اسلامی‌سازی علوم انسانی انجام دهیم، مهم‌ترینش این است که مبانی اسلامی مربوط به این علوم را شناسایی کنیم. مراد از مبانی صرفا یک‌سری اعتقادات مبنایی مثل توحید و نبوت و معاد نیست، بلکه مراد تاثیر این مبانی در علوم انسانی است. طبعا این کار محتاج این است که در ابتدا علوم انسانی، قلمرو، هدف، موضوع و روش آن را بشناسیم و در وهله بعد ببینیم اگر دیدگاه اسلام راجع به این‌ها بخواهد بیان شود، بر چه اساسی استوار است. اگر توحید را پذیرفتیم، نتیجه‌اش در اهداف علوم انسانی چیست، نتیجه‌اش در مراجعه به منابع چیست؟ اگر نبوت و معاد را پذیرفتیم، تعریف‌مان نسبت به انسان چه می‌شود و چه تبعاتی در اقتصاد و مدیریت و روانشناسی و … دارد. این بحث بسیار مهمی است. گاهی انسان بسیاری از مطالب را می‌داند اما نمی‌داند این دانسته‌ها در کجاها می‌تواند کاربرد و دلالت داشته باشد. این هم یک نکته اساسی بوده که در فرمایش ایشان وجود داشته و بر این اساس برنامه‌ریزی می‌کردند. این چهارچوب کلی بود که با محوریت آیت‌الله مصباح یزدی(رض) در موسسه شکل گرفت.

با توجه به این هدف‌گذاری و اینکه خود مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی دیدگاه و اندیشه و تالیفات خاص و متعددی در زمینه علوم اسلامی و علوم انسانی اسلامی داشتند، رویکرد فکری و معرفتی ایشان در موسسه امام خمینی(ره) چگونه بود؟

مبنای فکری آیت‌الله مصباح(رض) یک نوع آزاداندیشی بود. نسبت به هیچ‌یک از نحله‌های فکری مرسوم موجود حتی نحله‌های فلسفی تعصب فکری نداشتند، مثلا در فلسفه نحله‌های فلسفی مشاء، اشراق و حکمت متعالیه مرسوم هستند و به‌طور طبیعی آراء فیلسوفان متفکر متأخر ما عمدتا ذیل نحله صدرایی قرار می‌گیرد. آیت‌الله مصباح(رض) حتی نسبت به مبانی فلسفی حکمت متعالیه هم به نحوی انتقادی برخورد می‌کردند. انتقادی نه به این معنا که کلا قبول نداشته باشند، بلکه با همان متد فلسفه (برهانی) با آن برخورد می‌کردند و این را به شاگردان‌شان آموزش می‌دادند که تعصبی نسبت به آرای کسی نداشته باشند اما به‌هرحال مبانی فکری‌شان کاملا به ملاصدرا نزدیک بود و در حوزه صدرایی قرار می‌گرفتند. درعین‌حال به‌ لحاظ روشی تعصب فکری خاصی نداشتند که چون مثلا ملاصدرا گفته‌اند حتما درست است. این نوع طرز تفکر در ساختار آموزشی موسسه امام خمینی(ره) نیز جاری است، یعنی اساتیدی وجود دارند که حتی در سطح مدیریت گروه فعالیت دارند، اما در برخی آرا با شخص آیت‌الله مصباح(رض) مخالفند. درعین‌حال در کمال احترام، این‌ها برای ایشان احترام قائل بودند و متقابلا ایشان نیز برای این‌ها. البته این اختلافات آن‌قدرها ریشه‌ای نبود اما سبک برخورد علمی ایشان با آرا، در فضای علمی موسسه ساری و جاری است. حتی در گرایش‌های سیاسی نیز همین‌طور بوده است. اساتیدی بوده‌اند که در مباحث سیاسی دیدگاهی مخالف با نظرات ایشان داشته‌اند اما در همین موسسه فعالیت علمی نیز داشتند، این موارد برخلاف آن چیزی است که امروزه در مورد علامه گفته می‌شود که ایشان منتقدان خود را برنمی‌تافت!

 محوریت توأمان چند متفکر اسلامی دارای تقارب فکری

در همین راستا سوال دیگری که از حضرتعالی داریم، این هست که این رویکرد آزاداندیشانه چطور می‌تواند برای یک موسسه منجر به مبنای فکری واحد شود؟ آیا موسسه امام خمینی(ره) بر مبنا و نظام فکری خاصی که برآمده از اندیشه آیت‌الله مصباح یزدی است و بالطبع اختصاصات خود را هم دارد، تکیه کرده است یا خیر؟

بله، البته اگر بخواهم در رابطه با آرای متمایز ایشان در مباحث مبنایی نسبت به سایر متفکران بحث بکنم، ممکن است تعداد آن زیاد باشد اما به دو نکته اشاره می‌کنم؛ اول اینکه اگر بخواهیم اندیشه‌های چندین متفکر را محور کار نظری خود قرار دهیم و براساس آن نظام فکری ایجاد و مسائلی را حل کنیم، چنانچه متفکران اختلاف‌نظر زیادی با هم داشته باشند، طبیعتا جمع آرای آن‌ها به‌ راحتی ممکن نیست. اما افرادی همچون امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی(رض)، شهید صدر(رض)، شهید مطهری(رض)، آیت‌الله جوادی و علامه مصباح(رض) تقارب فکری بسیار زیادی با یکدیگر دارند. یافتن اختلاف فکری میان آرای آن‌ها دشوار است، علی‌الخصوص در مباحث مبنایی و اگر هم اختلافی وجود دارد، بیشتر ناشی از این است که یکی از متفکران فرصت‌یافته در زمینه‌ای بیشتر کار و اظهارنظر کند، مثلا شهید مطهری علی‌رغم عمر کوتاه اما با برکت خود، آثار بسیار ارزشمندی دارند. علاوه‌بر اینکه افکار شهید مطهری بسیار صحیح و مورد تایید امام خمینی(ره) بود، مباحث بسیار روان و قابل‌فهمی داشتند. شهید مطهری آرای مبنایی اسلام را برای عامه و طبقات مختلف جامعه به‌ خوبی تبیین کردند. ایشان در برخی زمینه‌ها که به‌ تفصیل وارد شده‌اند، به‌ خوبی توانسته‌اند ابعاد مختلف بحث را از منظر اسلامی بررسی کنند، مثلا کتاب «عدل الهی»شان بی‌نظیر است. ایشان به‌ قدری جامع وارد این بحث شده‌اند که شاید کتابی کامل‌تر و دقیق‌تر از این در عدل الهی نداشته باشیم اما در سایر موضوعات مربوط به جهان‌بینی اسلامی، فرصت نکرده‌اند تا به این تفصیل وارد شوند. در برخی حوزه‌های اجتماعی اسلام وارد شدند و مفصل بحث کردند اما بعضی حوزه‌ها را هم بررسی نکرده‌اند یا موضوعات‌شان آن موقع آن‌قدر مطرح نبوده، لذا طبیعی است که اگر بخواهیم استفاده مناسبی داشته باشیم، باید از متفکران مختلفی استفاده کنیم تا هم‌افزایی داشته باشند؛ شهید صدر، آیت‌الله مصباح و دیگر افراد که یا شاگرد امام بوده یا شاگرد علامه طباطبایی [استفاده کنیم]. آن‌ها چون افق فکری یکسانی دارند، خیلی بهتر قابل استفاده است، نباید خود را محدود کنیم که فقط از آرای شهید مطهری یا شهید صدر و… استفاده کنیم، بلکه باید نظرات این اندیشمندان را تا جایی که ممکن است تجمیع و هم‌افزایی کنیم.

اگر این همگرایی در مبانی میان متفکران برجسته انقلاب اسلامی وجود دارد، اختلاف نظرها از کجا ناشی می‌شود؟ شما اختلاف نظر میان این متفکران را چگونه تحلیل و ارزیابی می‌کنید؟

طبیعتا بین متفکران اختلاف‌هایی نیز وجود دارد. برخی اختلاف‌ها به تقریر و تبیین مربوط می‌شود. در چنین مواقعی جمع نظرات آن‌قدر مشکل نیست، مثلا اختلاف‌نظر میان علامه طباطبایی و علامه مصباح در بحث اعتباریات در حوزه معارف اخلاقی که بایدهای اخلاقی اعتباری‌اند یا حقیقی؟ بین خود شهید مطهری و علامه طباطبایی همچنین اختلافی وجود داشت که شهید مطهری در کتاب نقدی بر مارکسیست به آن اشاره کرده‌اند. اگر این اختلاف به‌طور دقیق بازخوانی شود، مشخص می‌شود که اختلاف ریشه‌ای و مبنایی نیست؛ چراکه خود علامه طباطبایی هم در جایی اشاره می‌کنند که اعتباریات محفوف به دو حقیقت و در بین دو حقیقت هستند، لذا شاید این اختلاف ثمره چندانی در مباحث علوم انسانی نداشته باشد، البته ممکن است کسی نسبت به این بحث‌های اختلافی سوءبرداشت کند و دچار اشتباه شود.

یک سطح از اختلاف در این است که برخی متفکران در بعضی موضوعات وارد نشده‌اند و برخی هم به‌تفصیل در آن موضوعات بحث کرده‌اند.

سطحی از اختلافات وجود دارد که اختلاف مبنایی جدی است اما ثمره‌ای در مباحث علوم انسانی ندارد، مثلا علامه طباطبایی بحثی تحت‌ عنوان اصالت جامعه دارند و اینکه جامعه یک موجودیت جداگانه‌ای دارد، درحالی که علامه مصباح نظر متفاوتی با این دارند و معتقدند که جامعه موجودیتی جدا غیر از افراد ندارد. ثمره این بحث این است که علامه طباطبایی معتقدند وقتی افراد به‌ صورت فردی زندگی می‌کنند، یک احکام و آثاری دارند و زمانی که در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و جامعه شکل می‌گیرد، احکام و آثار متفاوت است. این ثمره را دقیقا آیت‌الله مصباح هم فرموده‌اند. در این جهت هیچ اختلافی ندارند، یعنی ایشان هم معتقد بودند که وقتی افراد در کنار هم قرار می‌گیرند، آثار و احکامی بر آن‌‌ها مترتب می‌شود که فراتر از آثار فردی است، لذا این اختلاف، ثمره‌ای در حل مسائل علوم انسانی ندارد.

اما برخی اختلافات جدی مبنایی ممکن است ثمره‌ای در حل مسائل علوم انسانی داشته باشند. در این مواقع باید آثار این اختلاف شناسایی شود، سپس کسی که خود صاحب‌نظر است، میان این‌ها انتخاب کند، یعنی یک سطح از کار این است که ما فقط آرای و نظرات را خوب بفهمیم و توضیح بدهیم و دست‌مایه تحقیق محققان سطح بالاتر شویم. شبیه شخصی که در حوزه فقه، آرای فقهی یک مرجع تقلید را تقریر کند. این تقریرها باعث می‌شود اگر مجتهدی خواست صاحب‌نظر شود، تقریرهای مختلف را ببیند و تشخیص دهد کدام‌یک برتر است. این دستمایه‌های تحقیق برای کارهای تحقیقی لازم است. همه کارها را لازم نیست ما انجام دهیم، بلکه در سطحی می‌توانیم، مقرر باشیم، می‌توانیم یک نظام فکری را تبیین کنیم و ترویج دهیم. حال باید شخص دیگری این تقریرها را ببیند و بهترینش را برگزیند که البته به‌طورکلی این اختلافات خیلی کم هستند و سراغ متفکرانی می‌رویم که قرابت فکری فراوانی دارند.

 تجربه متفکرمحوری در موسسه امام خمینی(ره)

خیلی ممنون از توضیحات شما، در بخش پایانی اگر امکان داشته باشد، این رابطه نظام فکری و مبانی مرحوم آیت‌الله مصباح‌یزدی با محتوا و نظام آموزشی موسسه امام خمینی(ره) را بیشتر توضیح دهید. آیا اساسا در زمان ایشان و بعد از ارتحال ایشان، آثار خود آیت‌الله مصباح به‌عنوان مبنا و متن آموزشی در برنامه‌ریزی درسی این موسسه تعریف شده است؟

آیت‌الله مصباح(رض) هم دغدغه علمی داشتند و هم دغدغه اجرای ایده و فکر خود در حیطه آموزش و پژوهش. ما متفکرانی داریم که صرفا نظریه‌پردازی می‌کنند، یعنی صرفا نظام فکری اسلامی را معرفی می‌کنند اما دغدغه آموزش و ترویج این‌ها را ندارند، از ویژگی‌های آیت‌الله مصباح این بوده که هم دغدغه داشتند خود به چنین نظامی دست پیدا کنند و هم اینکه این را ترویج دهند و افرادی را با این طرز فکر آموزش دهند و تربیت کنند. طراحی برنامه‌های آموزشی به این‌جهت بود. در موسسه امام خمینی(ره) این موضوع به‌طور طبیعی شکل گرفت و با اداره خود آیت‌الله مصباح، نتایج علمی خود ایشان به طلاب تدریس می‌شد. در دوره‌های اول در موسسه در راه حق بسیاری از کلاس‌ها را مستقیما خود ایشان اداره می‌کردند. کار آموزش، پژوهش و طراحی برنامه با خود ایشان بود. بسیاری از مباحث ابداعی و ابتکاری بود، از نو آموزش داده می‌شد، پژوهش می‌شد و برنامه هم نو بود. بعد از آن هم آثار آن تدریس‌ها باقی ماند، یعنی تدریس‌های ایشان در تفسیر موضوعی و فلسفه اسلامی جمع‌آوری شد، با نظارت ایشان تکمیل و طرح‌های اولیه‌ای تهیه و بعدها پیاده شد.

به‌طور طبیعی کسی که وارد موسسه امام خمینی(ره) می‌شود، می‌داند که این مجموعه تحت اشراف آیت‌الله مصباح است، ایشان مبانی فکری‌شان را به‌صورت نقلی و عقلی بیان کرده‌اند، معتقدند که این‌ها باید آموزش داده شود و براساس آن، بقیه آموزش‌ها هم باید پایه‌گذاری شود و جلو رود، البته هیچ‌تعصبی نه نسبت به دیدگاه دیگران و نه نسبت به دیدگاه خود نداشتند، بلکه معتقد بودند آرا و افراد را باید براساس مبانی معرفتی سنجید یا پذیرفت یا رد کرد. این دیدگاه عملا به‌دست خودشان اجرایی شد.

 گاهی با متفکری مواجهیم که افکاری را فرضا در قالب کتاب ارائه می‌کند و آثارش موجود است و ما می‌خواهیم یک نظام آموزشی یا پژوهشی را بر اساس دیدگاه این متفکر طراحی و پیاده کنیم. این حالتی است که خود متفکر بالای سر کار نیست یا اگر زنده است، چنین کار اجرایی را نمی‌کند. در اینجا نیاز به یک حلقه واسط است، یعنی افرادی بیایند براساس نظام فکری متفکر ببینند چه چیزهایی لازم است، آن‌ها را مهیا و طراحی کنند و بر آن اساس ساختاری تنظیم و اجرا کنید.

این کار یک اقدام ساختارسازی است تا ارتباط میان نظام فکری با حل مسائل فهم شود، به نحوی منطقی این موارد آموزش داده شود و براساس آن پژوهش صورت گیرد. در این جهت می‌توان از کار موسسه امام خمینی(ره) الگوبرداری کرد. الگوی ایشان به‌ طور خلاصه این بود که ما برای ورود به حوزه علوم انسانی و اسلامی کردن آن‌ها، باید اولا با خود علوم انسانی آشنا شویم، ثانیا مبانی عقلی (فلسفه) و نقلی (معارف قرآن و اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام) اسلام را فرابگیریم و ثالثا فلسفه علوم انسانی را بررسی کنیم. ما هم نیازمند فلسفه محض هستیم و هم فلسفه علوم انسانی. فلسفه علوم انسانی می‌گوید که علوم انسانی بر چه مبانی فکری‌ای استوار است و آن‌ها را تحلیل می‌کند. این فلسفه هم شامل علوم انسانی غربی و هم شامل علوم انسانی‌ای می‌شود که ما می‌خواهیم از آن دفاع کنیم.

در فلسفه علوم انسانی اسلامی به این می‌پردازیم که کدام مبانی اسلامی به علوم انسانی مربوط است و چگونه مربوط می‌شود. خود این موضوع هم شامل دو بخش است، یکی ناظر به فلسفه علوم انسانی، و دیگری ناظر به فلسفه هریک از رشته‌های علوم انسانی، مثلا فلسفه اقتصاد اسلامی، فلسفه سیاست اسلامی و… . براساس این نگاه، پس از اینکه سند بالادستی در مورد مراد ما از علوم انسانی اسلامی و مراحل و امثال‌ذلک تهیه شد، سیاستی به پیشنهاد خود آیت‌الله مصباح(رض) پیگیری شد و تمام گروه‌ها موظف شدند فلسفه اسلامی مضاف مربوط به رشته خودشان را استخراج کنند، یعنی بعد از اینکه با مبانی اسلامی، فلسفه مطلق و فلسفه علوم انسانی به نحو عام آشنا شدند، باید ناظر به رشته خاص خود مطالعه کنند و بیابند که اگر رشته خاص علوم انسانی بخواهد اسلامی شود، دقیقا با چه مبانی‌ای از اسلام ارتباط دارد؟ این‌ها را باید مشخص و تفاوت آن را با دیدگاه‌های غربی بیان کنند تا هم بتوان دیدگاه غربی را نقد کرد و هم بدیل آن را در اسلام معرفی نمود.

در موسسه امام خمینی(ره) ایده کلی و هدف‌گذاری آیت‌الله مصباح‌یزدی(رض) دنبال می‌شود؛ اما درعین‌حال تضارب آرا هم وجود دارد. این‌طور نیست که در آموزش هم صرفا به دیدگاه‌های آیت‌الله مصباح(رض) بپردازیم. طلاب در شروع تحصیل، یعنی در دو سال اول دوره‌های کارشناسی، یک دوره معارف قرآن آیت‌الله مصباح را می‌خوانند، یک دور هم آموزش فلسفه ایشان را. در این دو سال آموزش‌ها کاملا بر مبنای تفکرات ایشان است؛ اما کسی که رشته تفسیر درس می‌خواند، صرفا به معارف این دوسال اکتفا نمی‌کند، بلکه در دوره‌ ارشد و دکتری به تفاسیر دیگر مراجعه، مقایسه و بررسی می‌کند. همین‌طور در مباحث فلسفی، فلسفه مضاف، فلسفه اخلاق، حقوق و… یعنی در دوره‌ کارشناسی‌ارشد طبیعتا تضارب آرا و دیده شدن اختلاف‌نظرها را بیشتر پررنگ می‌کنیم و در دوره دکتری هم بیشتر.

خیلی ممنون از وقتی که در اختیار تحریریه تاملات رشد مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع) قرار دادید. خداوند ان‌شاءالله روح مرحوم آیت‌الله مصباح‌یزدی(رض) و مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی(رض) را غریق رحمت خود بفرماید، بزرگوارانی که از یاران امام خمینی(ره)و مقام معظم رهبری بودند و علاوه‌بر حضور در میدان سیاست، با دغدغه وحدت حوزه و دانشگاه، دو نهاد حوزوی و دانشگاهی مستقل اما در عین حال هم راستا را تاسیس کردند.

پی‌نوشت‌ها

۱- مقام معظم رهبری، ۱۳۹۹/۱۰/۱۳، پیام به مناسبت ارتحال آیت‌الله مصباح یزدی(رض)
۲- مقام معظم رهبری، ۱۳۹۹/۱۱/۱۹، در حکم انتصاب اعضای هیات‌امنای موسسه امام خمینی(ره)

* این گفت‌وگو به صورت یادداشت در شماره هشتم تاملات رشد (پاییز ۱۴۰۰) مرکز رشد دانشگاه امام‌صادق(ع) منتشر شده است.