۱۵۰ دقیقه در بهشت
۱۵۰ دقیقه در بهشت

بنر نسبتا بزرگی که از عکس شهید توی خیابون نصب شده بود، چشم‌های ما رو که دنبال نشانی منزل می‌گشتیم به خودش خیره کرد و احتمال دادیم که به مقصد رسیده باشیم. تابلوی کوچکی از اسم و عکس شهید بالای در ورودی ساختمون نصب بود و اینجا بود که فهمیدیم منزل شهید همینجاست. اولین نفری که روبروی زنگ قرار گرفت در باز شد که نشون از انتظار میزبان برای مهمان بود.

بنر نسبتا بزرگی که از عکس شهید توی خیابون نصب شده بود، چشم‌های ما رو که دنبال نشانی منزل می‌گشتیم به خودش خیره کرد و احتمال دادیم که به مقصد رسیده باشیم. تابلوی کوچکی از اسم و عکس شهید بالای در ورودی ساختمون نصب بود و اینجا بود که فهمیدیم منزل شهید همینجاست. اولین نفری که روبروی زنگ قرار گرفت در باز شد که نشون از انتظار میزبان برای مهمان بود.

استقبال گرم پدر و مادری مهربان، شد آیین ورود ما به این بهشت. خوش آمدی عزیزم… خوش آمدی پسرم… با این نوای دلکش وارد گلستانی شدیم که شهیدی رو در دل خودش پرورش داده که حیات ۲۱-۲۲ ساله دنیاییش، حیات ابدیش رو مهیا کرده و جوش و خروش همیشگیش رو.

پدر و مادر شهید

رکن رکین این بهشت، پدر و مادر هستند که از هر جزء و بخشی بخوام بگم، بدون این دو عنصر نمیشه گفت. پدر شهید از شرایط سخت مالیشون توی اوایل زندگی می‌گفت و اینکه علی رغم دسترسی که به بیت‌المال داشته، سختی رو تحمل می‌کرده اما نان طیب و طاهر زن و بچه رو به چیزی نمی‌فروخته. دقت و مدیریت مادر شهید درمورد تربیت و مراقبت از فرزندشون نکاتی بود که پدر شهید بهش تاکید کردند.

شاید بیشترین نکته‌ای که توجه من رو به خودش جلب می‌کنه، صلابت و استواری مادر شهید هست. صحبت‌های مادر شهید محکم، رسا و بدون لکنت هست. وقتی که تازه وارد خونه میشیم و دارن برامون توی آشپزخونه چایی می‌ریزن، بلند اعلام می‌کنند «روی هرکدوم از این استکان‌ها نام مبارک یکی از ائمه منقش هست. با نیت بردارید و توی این منزل، که دو شهید در دل خودش دیده از خود شهدا حاجت بخواید.» مادر شهید برامون از موقعی میگه که فرزندشون درخواست رفتن به سوریه رو می‌کنه و ایشون در جواب میگن: «یک عمر زیارت عاشورا خوندم و گفتم امام حسین کاش بودم یاریت می‌کردم، پس برو پسرم…»

پدر شهید میگن بعد از شهادت محمدحسین، زمینی داشتیم توی شاهرود که فروختیم، کارم رو تعطیل کردم و زندگیمون رو وقف ادامه راه این شهید، خدمت به انقلاب و ارتباط با جوون‌ها کردیم.

اطمینان و ایقانی که هر دو بزرگوار نسبت به این راه داشتند، علی رغم موانع، سختی‌ها، دشمنی‌ها و پیشنهادات هوس‌برانگیز از توان این قلم، فراتر است و ذهن‌های آرمان‌طلب و دغدغه‌مند رو خیلی میتونه مشغول کنه.

حال و هوای خونه

پدر شهید میگن در این منزل اجاره‌نشین هستیم. منزل دیگه‌ای از خودمون داریم اما چون اینجا محلی هست که محمدحسین درش نفس کشیده و بزرگ شده برای مادر شهید سخته که ترک کنیم هرچند که …

توی والاترین نقطه خونه، عکس حضرت امام چشم‌نوازی می‌کنه. عکس بوسه حضرت آقا به پیراهن خادمی شهید، تنها عکس موجود از شهید و چند تابلو دیگه روح‌بخش خونه هست. آدم احساس نمی‌کنه که اینها عکس روی دیواراند. انگار زنده و حاضر هستند، حقیقت هستند، ماها به چشم قاب دیوار می‌بینیم و گرنه از هر زنده‌ای، زنده‌ترند.

پدر شهید از تشریف‌فرمایی حضرت آقا به منزلشون میگن. از اینکه محمدحسین چندماه قبل شهادتش از سهمیه دیدار رهبری می‌گذره تا اون سهمیه به دوستان و همکارانش برسه اما سرانجام خود آقا اومدن منزل شهید.

وقتی از اوصاف محمدحسین می‌گویند

مادر شهید که پرشور و با صلابت شهید رو وصف می‌کنن، برامون از کرامات و دستگیری‌های شهید بعد از شهادت و نشونه‌های اون قبل از شهادت میگن و این صحبت‌ها با صحبت‌های پدر شهید درهم تنیده میشه و نور شهید رو بیش از پیش منتشر می‌کنه.

از این میگن که تا شهید نباشی، شهید نمیشی. محمدحسین به انقطاع رسیده بود و تعلقی به دنیا نداشت. از دار دنیا فقط یه کمد لباسی داشت و چیزی برای خودش تهیه نمی‌کرد. از اینکه موقع استخدام رسمی، به ناحق ایشون رو معلّق می‌کنند و محمدحسین این صلابت و استواری این حق‌خوری رو امری فرعی و بی اهمیت می‌شماره… از تقیّدش به دیدار علما و زیارت قبورشون و همواره گشتن به دنبال فردی که بتونه معنویتش رو بیشتر کنه. از تاکید و اصرار شهید به اعمال و مستحبات روزانه میگن.

مادر شهید تعریف می‌کنند که شهید توی خونه همیشه با حرص، داستان سقیفه رو تعریف می‌کرد و انتهاش می‌گفت اگه ماهم ولیّ‌مون رو یاری نکنیم این جریان تکرار میشه.

ایشون معتقد هستن، علت شهادت محمدحسین، اخلاصش بود و توسلاتش به حضرت زهرا که نهایتا هم سحر شهادت حضرت زهرا، با پیرهن سیاه عزای حضرت که باهاش خادمی کرده بود، به شهادت می‌رسه.

مادر شهید میگن که حضور دوساله شهید در سپاه قدس، موجب رشد چشم‌گیرش شده بود به نحوی که ارزش‌ها در نظرش خیلی پررنگ‌تر از قبل شدند.

جلسه مملو از خاطرات نورانی از شهید و دستگیری‌هاش بعد از شهادت هست و بنظر می‌رسه مثل خیلی دیگه از شهدا که در زندگی پدر و مادرشون حاضر هستن، اینجا هم اینچنین هست و شهید حدادیان حضور پررنگی در خواب و بیداری این پدر و مادر نورانی داره.

حالا دو ساعت و نیم گذشته و موعد رفتن رسیده و جلسه پر از نور و معنویت و حالِ خوب ما رو به اتمام. حالا، انتهای جلسه، صدای رگبار بارون شدید هم نشون از حال خوب آسمون بود… الحمدلله رب العالمین…

پذیرایی مادی و معنوی این پدر و مادر نورانی، بدرقه راهمون بود و یادگاری موندنی نه فقط برای خودمون که برای خانواده‌هامون.

 زیارت مزار مطهر شهید توی امامزاده علی اکبر هم ختام حَسَنی بود که البته با چاشنیِ حال خوب آسمون، جذابیت کار رو دوچندان کرد. حالا دیگه روز بیستم اردیبهشت ۱۴۰۲ هم برامون یه خاطره ابدی می‌شه که نمی‌شه فراموشش کرد.

شادی روح شهید محمدحسین حدادیان صلوات