آخرین حضور
آخرین حضور

به مسئولان اردوگاه بسیار بدبین شده بودند و معتقد بودند اقلام اهدایی مردم که برای آن‌ها می‌آید توسط نیروهای هلال احمر دزدیده می‌شود و به بیرون اردوگاه برده می‌شود!

روز سوم

حمیدیه اردوگاه ثامن‌الأئمه

صبح زود از هسته سیاست کشاورزی جدا شدیم و رفتیم به سمت حمیدیه؛ دو ساعتی در راه بودیم. قصد ما از رفتن به آنجا بازدید از کمپ‌ها بود. چرا که اکثر کمپ‌های دیگر مناطق، جمع شده بود. به اردوگاه ثامن الائمه رسیدیم.

این اردوگاه یکی از مجهزترین کمپ‌های سیل اخیر در خوزستان بود. وقتی نام کمپ را می‌شنیدیم ابتدا تصوری از کمپ نداشتیم. بعداً متوجه شدیم به جاهایی که به لحاظ ارتفاع از زمین بالاتر است و امکان اسکان نفرات زیادی هست مثل پادگان‌ها، مدارس، و … کمپ می‌گویند. یعنی جاهایی با کاربری متفاوت که در سیلاب و حوادث طبیعی، کاربری کمپ و اسکان اضطراری را پیدا می‌کند.

اردوگاه ثامن متعلق به سپاه خراسان رضوی بود و مشهدی‌ها آنجا را اداره می‌کردند؛ در واقع خدمت‌رسانی و امدادرسانی به سیل‌زدگان حمیدیه و اطرافش را بر عهده داشتند. این اردوگاه زیربنای وسیعی داشت به گونه‌ای که سه انبار مرکزی تدارکات هلال احمر و سپاه در آن بود.

مسجد بزرگ و وسیع، سالن‌هایی برای استقرار چند خانوار. مسئولینش می‌گفتند حدود دو هفته قبل که در اوج بحران بودیم اینجا پذیرای شش هزار نفر بود!

با مسئول برکت احسان

محل استقرار مسئول تیم‌های امدادرسان «برکت احسان» – که ذیل ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) هستند – همین‌جا بود. او که جوانی پُرانرژی بود از اسفندماه همزمان با اردوهای راهیان نور در خوزستان بود و با وقوع سیل، ماندگار شده بود. بیست کانتینر امدادرسانی را در منطقه هدایت و در جاهای مختلف توزیع کرده بود. معتقد بود دیگر از حالت بحران خارج شده‌ایم به همین دلیل قصد انتقال از این منطقه را داریم و باید سرگرم همان کار قبل‌مان یعنی محرومیت‌زدایی از مناطق محروم شویم. از روزهای اول سیل گفت و اسکان موقت سیل‌زده‌ها که حالت روحی مشوشی داشتند و با کمترین بهانه‌ای، درگیری در می‌گرفت. از کتک خوردن خودش و یکی از پرسنل‌ خانم در تیمش گفت. او می‌گفت از اینجا به بعد باید مسئولان بهداشتِ محیط و بهداشتِ حرفه‌ای وارد عمل شوند و به سالم‌سازی فضا بپردازند که البته خیلی به این امر خوش‌بین نبود و می‌گفت این کار را نمی‌کنند.

با مردم

به سراغ مردم ساکن در آنجا رفتیم؛ ظاهر قضیه نشان می‌داد که آن‌ها از نظر امکانات، کم و کسری جدی نداشته‌ باشند ولی خودشان ناراضی بودند. به داخل یکی از سوله‌ها رفتیم. حدود بیست سی تخت در آنجا بود. ابتدای امر گویا حدود سه چهار خانواده در آنجا مستقر بوده‌اند که حالا دیگر اکثر خانواده‌ها رفته بودند و حدود ۱۷۰۰ نفر مانده بودند که خانه‌شان هنوز زیر آب بود. یکی از آن‌ها می‌گفت ما سیل‌بند را احداث کردیم و آب از بیرون نیامد بلکه فاضلاب از درون خانه‌ها بالا زد! این را در اهواز هم شنیدم. تعجب می‌کردم.

وقتی با یکی از اهوازی‌ها صحبت کردم که چگونه با وقوع سیلاب، فاضلاب خانه‌ها بالا می‌زند گفت گویا محل تخلیه فاضلاب‌ مثلاً در اهواز، رودخانه کارون است که وقتی سیل می‌آید جریان تخلیه برعکس می‌شود! و این بار از درون خانه‌ها بالا می‌زند. اگر این امر صحت داشته باشد جای تأسف بسیار است و علاوه بر وقوع مشکلات اینچنین در شرایط بحرانی، برای حفظ محیط زیست، خبر بسیار نگران کننده‌ای است.

از شرایط اردوگاه می‌گفتم؛ ساکنان از کیفیت پایین غذا می‌گفتند. اینکه مثلاً عدس‌پلویش خشک است. می‌گفتند با آن ماست نمی‌دهند. می‌‌گفتند هیچ شبی نوشابه نمی‌دهند! ظرف یک‌بار مصرفی را که پلو و مرغ در آن بود به ما نشان دادند و گفتند این را ببینید این آب خود مرغ است و درون آن سس نمی‌ریزند! ما از این نارضایتی‌ها ممکن بود برداشت‌های دیگری بکنیم که در اینجا بهتر است اشاره نشود…!!

مدیریت افکار عمومی امر مغفولی بود که هم در این اردوگاه و هم در کل قضیه سیل خوزستان مشهود بود. شاید از بس مدیران و مسئولان صحنه درگیر تمهید امکانات اولیه عینی بودند از این امر غفلت ورزیده بودند.

برخی از این ساکنان به مسئولان اردوگاه بسیار بدبین شده بودند و معتقد بودند اقلام اهدایی مردم که برای آن‌ها می‌آید توسط نیروهای هلال احمر دزدیده و به بیرون اردوگاه برده می‌شود! آن‌ها این تلقی را داشتند که در حق آن‌ها ظلم شده است؛ ما را بردند و انبارهایی را نشان دادند که به قول خودشان پتوی گلبافت نو در آنجا دپو شده بود ولی به آن‌ها نمی‌دادند. می‌گفتند کولرهایی را چند روزی است که برای هر سوله نصب کرده‌اند در صورتی که این کولرها حق ماست و هدیه برای ما بوده است ولی این‌ها را برای اردوگاه نصب کرده‌اند! مقیاس این «ادراک خطا» را بزرگ کنید و ببرید در سطح خوزستان؛ باند الاحوازیه در شبکه‌های اجتماعی به سد کرخه که اکنون ناجی مردم خوزستان است عنوان «سد عرب‌کش» را می‌گذارد و روی اهدافش مانور می‌دهد…

با مسئولان اردوگاه

با یکی از مسئولان اردوگاه که صحبت کردیم کمی از اعتراضات مردم را منتقل کردیم؛ ایشان گفت اینجا سه انبار مرکزی بزرگ داریم که دائم پر و خالی می‌شود و ربطی به ساکنان اینجا ندارد. کولرها از کرمان که معین حمیدیه شده است به این اردوگاه اهدا شده است نه به سیل‌زدگان، و محل استفاده‌اش باید اینجا باشد. ایشان از کارهایی که انجام شده بود گفت؛ حتی اینکه یک اردوگاه را برای احشام اهالی سیل‌زده در نظر گرفته بودند. از این کارهای خوب نباید به راحتی گذشت و باید آن‌ها را هم در کنار کم‌کاری‌ها ذکر نمود و عاملانش را تشویق نمود. چقدر خوب بود اگر این امور برای ساکنان تبیین می‌شد. در کل چقدر از مسائل، با تبیین و شفاف‌سازی، مرتفع می‌شود و چه بسیار فرصت‌هایی که تبدیل به تهدید نخواهد شد. ادراک از کنش‌های ما در ذهن مردم بسیار مهم است خصوصاً وقتی در شرایط بحران باشیم چرا که کسانی که گرفتار بحران شده‌اند از ناحیه روحی – روانی، آرامش معمول را ندارند و بدبینی و ناامیدی در اوج خودش است.

با مسئول فرهنگی

با یک روحانی مستقر در اردوگاه که مشغول فراهم کردن مقدمات جشن نیمه شعبان بود صحبت مختصری کردیم؛ ایشان گفت از این پس احتمالاً حدود سه هزار نفری هم به اینجا می‌آیند که آن‌ها سه ماه را در اینجا مستقر خواهند بود تا برایشان خانه ساخته شود. او معتقد بود برای این سه ماه باید فکر شود و در اینجا خلأ اتاق فکر را داریم که برای افراد و خانواده‌ها در این سه ماه فکر شود. این که مثلاً خانم‌ها باید خودشان پخت و پز نمایند و مردان هم باید مشغول کاری شوند تا فکر و خیال نکنند و سرشان گرم شود و باید هر چه بیشتر اسباب راحتی خانواده‌ها را مهیا نمود.

نمازخانه که بودیم به دو نونهال شلوغ‌کار برخوردیم؛ عرب بودند و به سختی فارسی صحبت می‌کردند چرا که هنوز مدرسه نمی‌رفتند. از یکی‌شان پرسیدم که خانه بهتر است یا اینجا؟ گفت: اینجا! گفتم چرا؟ گفت: در خانه چه داریم؟! اینجا همه چیز هست…

دیگر عصر شده بود؛ از اردوگاه خارج شدیم؛ مطلع شدیم که بقیه تیم‌ها ظهر از خوزستان به سمت تهران حرکت کرده‌اند. بازدید از ازدوگاه ثامن‌الائمه آخرین برنامه ما بود که بحمدالله انجام شد و تا حدی درکی از کمپ پیدا کردیم.

کشت و صنعت کارون رونق تولید ملّی

از آنجا به سمت شوشتر رفتیم تا بازدیدی از شرکت کشت و صنعت کارون داشته باشیم؛ کشت و صنعت کارون ربطی به سیل نداشت! صادق ما را قبلاً با شرایط این شرکت آشنا کرده بود و تحلیل‌هایی از آن داشت که علاقمند بودیم از نزدیک آن را ببینیم. به بهانه دیدن سیل‌بندهای استاندارد بتنی در نی‌آباد به آنجا رفتیم. بازدیدی از منطقه مسکونی آنجا داشتیم. صادق و خانواده‌اش زمانی در اینجا ساکن بودند و خاطراتش را که می‌گفت مشخص بود چند سالی است دیگر کسی به اینجا کاری ندارد و گیاهان به صورت بی‌نظمی رشد کرده بودند و یک منطقه سرسبز خوش آب و هوا تبدیل به جنگلی تقریباً خوف‌ناک شده بود. ویلکُن‌ها – مهمانسراهایی با امکانات عالی- تبدیل به مخروبه شده و آپارتمان‌های چند طبقه خالی مانده بود. دیگر خبری از آن شور و حال سال‌های دهه هفتاد و هشتاد نبود. احداث این منازل در کنار شرکت، حاکی از دقت‌های خانواده‌محورانه داشت؛ از نتایج آن همین دغدغه صادق نسبت به سرنوشت شرکت کارون بود؛ اینکه با این عرق و تعصب و بدون چشم‌داشت به دنبال حل مسائل آنجا بود.

از حیف‌هایی که در حق این سرمایه ملی، این شرکت بزرگ نیشکر در کشور شده بود؛ گویا نقشه برخی از افراد ذی‌نفوذ این است که شرکت را از تک و تا بیاندازند و آن را هر چه می‌تواند مقروض نمایند تا عاقبت ورشکسته شود. ورشکستگی یعنی آماده فروش شدن به بهانه خصوصی‌سازی. این حجم از تجهیزات و این مساحت زمین و محصول، ارزشی کم‌نظیر دارد که عده‌ای برای آن دندان تیز کرده‌اند. در کنار این سرمایه ملی، خیل عظیم جوانان بیکار در شوشتر و حتی شهرهای دیگر خوزستان را باید در نظر آورد. شرکتی که زمانی هجده هزار نفر پرسنل داشت الان هزار و هفتصد نفر نیرو دارد. شرکتی که زمانی هجده میلیارد سود داشت الان دو هزار و نهصد میلیارد تومان قرض دارد. آتش زدن به رونق ملی را می‌توان در اینجا به چشم دید. امید که عاقبت اینجا شبیه «هفت تپه» نباشد. اگر کشت و صنعت کارون پا بگیرد و از آن بهره‌برداری بهینه شود چقدر می‌توان به رونق ملی و به تبع، اشتغال اهالی منطقه کمک نمود اما اگر میل برخی به اصطلاح مدیران ذینفع اجازه دهد…

بازگشت به تهران

 پس از بازدید از کشت و صنعت کارون به سمت دزفول و ترمینال اتوبوس‌هایش رفتیم و با اتوبوس ساعت ۲۲ به سمت تهران حرکت کردیم …

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین