ماجرای راضیه و مادرش
ماجرای راضیه و مادرش

گفتم: همه مشتریا شما که این‌طوری نیستن، هستن؟! گفت: نه، ولی دوست دارن خودشونو این‌طوری جا بزنن. حتی اون پراید سواره هم دوست داره مِث اون مازراتی و بی‌ام‌و سواره به چشم بیاد ... ازش پرسیدم: این سؤالم کمی شاید برات بی‌معنی باشه، ولی تحمل کن. گفت: ناموسیه؟ گفتم: آره ...

پشت چراغ چهارزمانه توحید، فرصت خوبیه برای دست‌فروشی، بیست‌وخرده‌ای آدم منتظرن که چراغ قرمز بشه تا جنساشونو بفروشن. انبار کالاشون هم توی پارک نزدیک چراغه؛ گل، بادکنک، روزنامه، انواع اسباب‌بازی و …

تو گرمای عجیب تیر و مرداد ۹۷، اینا سفت و سخت مشغولن. از بچه ۶-۷ ساله تا مردا و خانمای ۴۵-۵۰ ساله. قبلاً یکی دو تا پیرزن هم بودن اما چند وقتیه که از اونا خبری نیست.

دوست دارم باهاشون هم‌کلام شم. اولش حال و حوصله ندارن و گرما کلافه‌شون کرده، ولی وقتی سیریش می‌شم و تو چراغ سبزا، شروع می‌کنم حرف زدن، بعضیاشون پا می‌دن و دورم جمع می‌شن.

رضا بیست‌ساله‌، سواد داره ولی خیلی درس نخونده، از روستاهای اطراف همدان اومده، دستش دو دسته گله، از درآمدش راضیه ولی می‌گه کلاً این کار، خیلی کار سختیه مخصوصاً تو گرمای تابستون و سرمای زمستون.

ازش پرسیدم: کیا معمولاً گل می‌خرن؟

زود گفت: تازه نومزد کرده‌ها، تازه به دوران رسیده‌ها، جوونکای مغرور و باددار، تازه اگر برند پوشیده باشن چه بهتر …

گفتم: اونا رو می‌بینی، حسرت چیزی را می‌خوری؟

جواب داد: راستش، آره… می‌دونم اونا هم تو زندگی‌شون گرفت و گیر دارن، ولی همیشه می‌گم خدایا چی می‌شد جای منو و اونا عوض می‌شد، اونوقت من با دست‌فروش و گل‌فروش این‌طوری برخورد نمی‌کردم. الان بعضیاشون فکر می‌کنن ما برده‌ایم و اونا آقا بالاسر… برام خیلی درد داره.

پرسیدم: حالا واقعاً اگه جاتون عوض بشه، مطمئنی هوا رو داری؟

می‌ره تو فکر… بعد از سکوتی نسبتاً زیاد گفت: نمی‌دونم، شایدم مِث اونا شدم …

گفتم: چی در مورد اونا و زندگیاشون فکر می‌کنی؟

پاسخ داد: یه زندگی آروم. تا ده صبح می‌خوابن، بعد صبحانه‌شون آماده، بعد لباسا و ادوکلنای میلیونی‌شون رو می‌پوشن، بعد میان تو خیابون با ماشینای میلیاردی‌شون، بعدم …

گفتم: همه مشتریا شما که این‌طوری نیستن، هستن؟!

گفت: نه، ولی دوست دارن خودشونو این‌طوری جا بزنن. حتی اون پراید سواره هم دوست داره مِث اون مازراتی و بی‌ام‌و سواره به چشم بیاد …

ازش پرسیدم: این سؤالم کمی شاید برات بی‌معنی باشه، ولی تحمل کن.

گفت: ناموسیه؟

گفتم: آره …

برای مطالعه ادامه مطلب، به سایت فصلنامه مدیریت جهادی مراجعه کنید.

 

  • منبع خبر : سایت هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام)