از ۲۹ مهر ۹۳ ، ما نه تنها پیر و مرادی را از دست دادیم ، بلکه شناسنامه خط و هویت مان نیز قلم یتیمی به خود گرفت... یکباره سرد شدیم... لرز گرفتیم ... و صورت و سیرت مان تب دار صفای وجود سراسر جود او شد.
صبح روز سه شنبه بیست و نهم مهر ماه ۹۳ ناگهان خبری تکان مان داد: آیت الله مهدویکنی بعد از عمری مجاهدت و استقامت بر مسیر اعتلای کلمه حق به ملکوت اعلی پیوست… بیست هفته قبل و از روز چهارشنبه چهاردهم خرداد ۹۳ که ایشان بعد از میثاق با آرمانهای پیر و مرادش (که دمادم شکر نعمتش می کرد) و بیعت مجدد با امام حاضرش (که لحظهای تنهایش نگذاشت) ،به کما رفته بود، لذا هر لحظه این خبر می توانست منتظره باشد. اما…اما، برای ما که همه وجودمان سرشار از “او” و محبتش بود و با او معنا می گرفتیم و زیر سایه درخت فضل و کمالش ،آرام و قراری داشتیم، این خبر ،به اندازه یک کوچ ناگهانی ، سخت و سنگین و غیر قابل باور بود. نمی خواستیم بشنویمش و این روز برای مان دیدنی نبود. اما … و الیک المصیر…
از ۲۹ مهر ۹۳ ، ما نه تنها پیر و مرادی را از دست دادیم ، بلکه شناسنامه خط و هویت مان نیز قلم یتیمی به خود گرفت… یکباره سرد شدیم… لرز گرفتیم … و صورت و سیرت مان تب دار صفای وجود سراسر جود او شد.
آری پیر و مرادمان آهنگ هجرت کرده بود و بعد از ۹۹۹ ماه حیات و سعی نورانی در این عالم خاک با وجودی وارسته، دلی پاک و پر از عمل صالح به جمع اولیاءالله پیوست…هنیئا له. شاید شرح این لیلهالقدر ،از طاقت قلم و سخن بیرون باشد، اما نیک می دانیم حکایت هر قطعه اش، پر از درس و راهنمائی و راهنشانی است….او فرزندی بود نیکسرشت و نیکخو.. حاصل عمر پدری خداترس، مردم دار و به غایت تلاش گر و مادری ناب و گرم و بلند نظر…خانم می گفتندش و خانم بود به تمام و کمال و البته بلند نظر و مدنی بالطبع…
جوانی بود طلبه، درس خوان و مجد. زیاد استاد می دید و زیاد مطالعه می کرد. در این بین علامه ها دید و علامه (ره) را هم دید…و نهایتا به تور استادی افتاد که هم تجربه انقلاب درون داشت و هم آماده انقلاب بیرون…
همسری بود گرم و گیرا. عاشقانه زندگی می کرد و همدل بود و همراه و همیار…
پدری بود مربی؛ هم تربیت می کرد و هم تمشیت. راهبر بود و راهنما. از احوال فرزندان آگاه بود و به آمال شان جهت می داد و وجهه…
استادی بود به غایت ملا؛ هم فقیه بود ،هم فیلسوف، هم مفسر، هم اخلاقی و هم معلم…خوان فضلش همیشه پرمایه بود و پر فایده…شاگرد پروری می کرد…جلسات همراهی با او،بی قیمت بود…مدیری بود مدبر. منظم بود و منضبط. کاربلد بود و کار دیده. به وقتش بشیر بود و مشوق و به قاعده عتاب می کرد و انذار …مدیریت اش فقاهتی بود و حجیت می طلبید…
و مهمتر از همه، انقلابی بود؛ انقلابی مجاهد… هیچگاه بر انقلاب صدارت نکرد و سوار بر انقلاب نشد. ریل مسیر بود ،نه بار قطار. بر امامین انقلاب متقدم نشد و همواره با قدمهایی محکم،پشت سرشان هم دعا روانه می کرد و هم همه وجهه همتش را نثار. از انقلاب لباسی ندوخت و مالی نیندوخت و هرگاه لازم آمدبا تمام وزنش،وزین آمد و در میدان، استوار ماند و راسخ. طرفه آنکه نه سیاست ،متغیرش کرد و نه اخلاق، گوشه نشین و عافیت طلب…
حالا ۹۹۹ ماه حیاتطیبه اش پیش چشمان مان حجتی است برای لیله القدری شدن؛”سلام “خدابر او “حتی مطلع الفجر “و “رضوان من الله الاکبر”…
بعدالتحریر خطاب به خودم و مثل خودم:
خدا کند به نبودنش عادت نکنیم. دنبالش بگردیم. راه و سیرهاش را هم در سخن و نامه و برنامه بیاوریم و هم در عمل پیاده کنیم. در ویترینها و قابها و مراسم ها یادش کنیم ولی عطش مان را فقط با آنها فروننشانیم. قدر این در کمیاب را بدانیم. اول قدم این است که خوب و درست بشناسیمش…